آفتابِ مولانا بر آفات قدرت / حبیب الله مستوفی

سرویس کرمانشاه _ استاد حبیب اله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان در تازه ترین مطلب خود به مناسبت زادروز مولانا عارف بزرگ ایران زمین مطلبی به نگارش درآورده است که در ادامه می‌خوانید:

خبرگزاری کردپرس _ دفتر ششم، مولوی مثنوی را جزیره ای می داند که دوستداران پس از تأمل درآن می توانند به معنا دست یابند؛

گر شدی عطشانِ بحرِ معنوی
فُرجه یی کُن در جزیرۀ مثنوی (دفترِ۶)

این جزیره از چهار سو متصل به دریا و دارای نور افکن های قوی است که زوایای پنهان بسیاری از مسائل رادر عرصه های متفاوت دریای هستی در قاب ۲۶هزار بیت و ۴۲۴ داستان، شفاف، در مقابل دیدِ جهانیان (با هر نگاه و نگرشی) نهاده است.

هر کِش افسانه بخواند افسانه است
وآنکه دیدَش نقدِ خود، مردانه است (دفتر۴)

صید مروارید در این دریا و انتخاب موضوع سخت است و وابستهٔ زمان، مکان و نگاه، اگرچه مهم درک معناست؛

ای برادر قصه چون پیمانه‌ایست
معنی اندر وی مثال دانه‌ایست
دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل (دفتر۲)

موضوع پیچیدهٔ قدرت

فیلسوف انگلیسی جان اکتون (۱۸۳۴-۱۹۰۲) می گفت؛ « قدرت فساد آور است» و پیش تر شاعر و سیاستمدار فرانسوی الفونس دولامارتین (۱۷۹۰-۱۸۶۹م) گفته بود؛ «قدرت بهترین طبیعت ها را هم تباه می کند»

مولانا ۶ قرن پیش از آنان با زبانی صریح و ساده به زوایای پنهان ریاست طلبی و قدرت مداری اشاره می کند. او تحلیل ریشه ای قدرت طلبی و ریاست دوستی را امری پیچیده و نیازمند شرح بسیار می داند؛

بیخ و شاخِ این ریاست را اگر
باز گویم دفتری باید دگر (دفتر۵)

سپس در بیانی واقع گرایانه و عریان میل به قدرت را با تمایل بط (مرغابی) به خوردن و شهوت مقایسه کرده و از آن بالاتر می داند؛

حرص بط از شهوت حَلق است و فَرج
در ریاست بیست چندان است درج

حُبابِ تملق و چاپلوسی

سرمست شدن به واسطهٔ تملق گویی عامل دیگری است که ارباب قدرت را در چنبرهٔ خویش می گیرد و آنها را دچار استبداد، خود حق پنداری  و خودکامگی می کند؛

اینْش گوید من شوم همراه تو
وانْش گوید نِی مَنَم انبازِ تو
اینش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
او چو بیند خلق را سرمستِ خویش
از تکبر می رود از دست خویش (دفترِ ۱)

مولانا به این نکته آگاه است که چاپلوسی برای حُکام ریشه در ترس دارد و ظاهری است و محل اعتماد نیست و مانند حباب چادر مانندی است بر روی آب که بسیار سست و موقتی است و با کمترین نسیم فرو می ریزد. از سوی دیگر سینه و جانِ بسیاری از مداحان چه! چه! گو در لقلقهٔ زبان آکنده از کینه های کهن است و لذا راه به جایی نمی برد.

تو بدان فخر آوری کز ترس و بند
چاپلوست گشت مردم، روز چند
ای بکرده اعتمادِ واثقی
بر دَم و بر چاپلوسِ فاسقی
قُبّه یی بر ساختَستی از حُباب
آخِر آن خیمه ست ، بس واهی طناب
خوش نگردد از مدیحی سینه ها
چون که در مدّاح با شد کینه ها. (دفتر۴)

اجتماع خطرناک جهل و قدرت 

مولانا به درستی تبعات خطرناک ازدواج جهل و قدرت را گوش زد می کند و آن را موجب تباهی، زشتی و فساد فراوان در جامعه می داند از دیدِ او مقام و مَنصب مجرایی است که تمام کاستی های پنهان در وجود حاکم نادان را چون مار و کژدم در صحرای جامعه بر آفتاب می افکند؛

آنچه منصب می کند با جاهلان
از فضیحت ، کی کند صد ارسلان ؟
عیبِ او مخفی ست، چون آلت بیافت مارَش از سوراخ بر صحرا شتافت
جمله صحرا مار و کژدُم پُر شود
چونکه جاهل، شاهِ حُکم مُر شود (دفتر۴)

احتجاج سادهٔ مولانا با صاحبان قدرت

بسیاری از صاحبان نام و جاه می گویند: ما تحت تأثیر مداحی و چاپلوسی افراد قرار نمی گیریم زیرا می دانیم که این کارِ آنها برای کسب منافع و از سَرِ طمع ورزی است، مولانا در ابیاتی در دفتر اول مثنوی به رد و بطلان این توجیه قدرت مداران صاحب منصب می پردازد و در بیانی ساده، فرمولی را ارائه می دهد و می گوید؛ مگر نه این است که اگر تو خواستهٔ شخصی را برآورده نکردی و او تو را به جای مدح هجو کرد مدت ها آشفته خاطر و نگران می شوی (و بعضاً خشمناک) و این در حالی است که دلیلش را هم می دانی؟ مدح و تمجید نیز چنین است و اثرات سوء آن مدت ها در درون باقی می ماند و بر غرور و تکبر می افزاید.

تو مگو آن مدح را من کی خورم ؟
از طمع می گوید او پی می برم
مادِحت گر هَجو گوید برملا
روزها سوزد دلت زآن سوزها
گر چه دانی کو ز حِرمان گفت آن
کآن طمع که داشت از تو شد زیان
آن اثر می مانَدَت در اندرون
در مدیح این حالتت هست آزمون
آن اثر هم روزها باقی بُوَد
مایۀ کِبر و خِداعِ جان شود
لیک ننماید چو شیرین است مدح 
بَد نماید، زآن که تلخ افتاد قَدح

کد مطلب 2789223

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha