با نخستین برفِ پاوه در کنار میرزا / حبیب الله مستوفی

سرویس کرمانشاه _ برف می بارید و من مشغولِ قهر و آشتی آسمان و زمین و دیدگاهای صد و پنجاه سال پیش میرزا، لحظه ای سراب هولی را به یاد آوردم و خطاب به میرزا گفتم؛ سال های زیادی پس از تو ما همچنان مایۀ حیات را از هولی می گرفتیم اما ... . تازه ترین مطلب ماموستا حبیب اله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان، شرح شاعرانه ای از تجربه اولین برف در کنار پیکره ی میرزا عبدالقادر پاوه ای از مشاهیر بلندآوازه هورامان، است که در ادامه می خوانید:

خبرگزاری کردپرس _ سر انجام شهر پاوه در دومین روز زمستان ۱۴۰۰ ه.ش تاج زیبا و سپید رنگِ اولین برف را بر سر نهاد و فضای شهر را حداقل در عرصۀ فیزیک و ظاهردگرگون ساخت. فرصتی دست داد تا هنگام این تاجگذاری و در هنگامۀ رقصِ برف دانه های مروارید گونه، کنار پیکرۀ میرزا عبدالقادر پاوه ای،رُخ در رُخِ پاوه، البته گرفتار ترافیک باشم. ناخودآگاه به کنار پیکره شتافتم­. دانه های برف چون پرنده های کوچک بال چرخ زنان از آسمان بر زمین می نشینند و بَر و دوشِ میرزا را می نوازند، شهرِ پاوه از لابلای پُر تراکم دانه های برف خود نمایی می کند، دو نفر رهگذر با سَر و روی پوشیده در حالی که نگاه­ های من را به تندیس میرزا رَصَد می کنند از کنارم می گذرند. باد ملایمی دانه های برف را بر شاخ و برگِ اندک درختان باقی مانده در پایین دست بنای یاد بود میرزا می زند و من خیره در آسمان، زمین و میرزا ، ابیاتی از منظومۀ پُر راز و رمز آسمان و زمین، سامان یافته توسط او را به یاد می آورم که در بخشی از آن، آسمان با افتخار زمین را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید باعث سَرزندگی تو من هستم و اگر بارش های من نبود بر سطحِ تو زایش و رویشی روی نمی داد و از مزارع سَر سبز و باغ های میوه خبری نبود؛

ئه­ ر من نه­ رێزوو سه­ یلاو واران / ته­ رزه تاوو تۆف وه­ فر کۆساران

(اگر من باران و تگرگ سیل آسا و برف را بر زمین و کوهها سرا زیر نکنم)

تۆ چته ­ور مه­ بۆت ئه­ و­ ره­ نگوو شێوه / جه کۆ ماوه­ ری مه­ زره­ عه­ و مێو­ه

(تو چگونه این شادابی رُخسار را کسب می کنی؟ / و از کجا مزرعه های میوه را به دست می آوری؟)

جدای از پیام کلی منظومۀ زیبای آسمان و زمین که میرزا آن را به شیوۀ تأثیر گذار دیالوگ عرضه نموده است، این بخش از آن یعنی نَهیب آسمان بر زمین را نمی توان نوعی گزافه گویی شاعرانه دانست. چشم به راه آسمان بودن برای انباشت سُفره های زیرزمینی آب در فصل بارش و سپس شاهد بهاران زیبا و تابستان های پُر بار شدن در این دیار ، واقعیتی است آشکار. همۀ ما در دُرجِ خاطرات خویش هم دست های رو به آسمان در نمازهای باران و هم بسته شدن کوی و بَرزَن را هنگام برف های سنگین زمستان به یاد می آوریم و شاید این تغییر احوال زمین به واسطۀ تغییر دهش آسمان بود که گاهی میرزا عبدالقادر را دچار انبساط روحی می کرد و باعث می شد تا باغ و بُستان پاوه را بسیار زیبا و محل گشت و گذار یاران شوخ چشم وگشاده رو بداند و بگوید ؛

باغات ره ­نگین مۆڵک پاوه شا­ر / جای سه ­یر یا­ران شۆخ شه­ م ڕوخسا­ر

و برعکس زمانی دیگر به دلیل کاهش بارش در انقباض روحی قرار گیرد و بسُراید که؛ امسال­ دیگر بلبلان در باغ های پژمرده از بی آبی، به عشق گُل چَه چَه سَر نمی دهند و «چنور» و دیگر بوته های خوش بو بر بلندای کوهها نمی رویند؛

بوڵبوڵ ئاوازش ته­ ر­ک که­ رد جه باخا­ن / چنوور به ­ر نامه­ ن جه به ­رزی شاخا­ن

برف می بارید و من مشغولِ قهر و آشتی آسمان و زمین و دیدگاهای صد و پنجاه سال پیش میرزا، لحظه ای سراب هولی را به یاد آوردم وخ طاب به میرزا گفتم؛ سال های زیادی پس از تو ما همچنان مایۀ حیات را از هولی می گرفتیم اما وقتی رَمَق از دست داد ، تازه به فکر پیدا کردن یار و یاوری برای او شدیم، دوازده سال تمام چشم به راه بالا دست گنجگه ( جایی که خالو ئاغه نهال چنار را از خطر نجات داد وبه هولی آورد ) یعنی «هانه کوان» شدیم تا کمک کار هولی شود و نشاط انسانی و گیاهی را حفظ کند. شوربختانه و به دلایل پیدا و ناپیدا نه تنها چنین نشد که اینک در زمین در مانده ایم و جرئت رو سوی آسمان کردن را هم نداریم. اگر پذیرش نمازهای باران را از پروردگار امید بریم و آشتی آسمان و زمین(بارش برف و باران ) را شاهد باشیم، در زمین و هانه کوان با آلودگی میکروبی مواجه می شویم و هرگاه آسمان قهر کند و نبارد تازه باید برای سالم کردن آب بر میزان کُلر بیفزاییم که در مقیاس نا متعارف آلودگی شیمیایی را رقم خواهد زد ، اگر از خیرِ دوازده سال نشیب و فراز آشکار و نهان هانه کوان هم بگذریم ، هولی توش و توانش اندک و از پسِ آب پاشی هایمان بر نمی آید. طرفه تر آن که تازه داریم «بل» را به یاد می آوریم و می خواهیم او فریاد رَسمان شود در حالی که به گفت و گویش با سیروان در سال های قبل از ساخت «سد» گوش ندادیم و دهانش را با فولاد و بتُن بستیم و اینک چه پر توقع انتظار همراهی داریم!

هم زمان ، با احساس سردی چند دانه برف بر صورتم و صدای ناخوشایند بوق یک اتومبیل به خود آمدم و متوجه شدم که دارم با یک مجسمه گپ می زنم، باید همان گونه که میرزا وقتی با چنار هولی گرم گفتگو شده بود به ناگاه توقف کرد و گفت، بس است سخن گفتن بیهوده با چوب های سخت و بی روح،

(قاد­ر) سا وه­ سه­ ن هه­ نی گفتوو گۆ / کافیه­ ن رازان چه­ نی داروو چۆ

من نیز دامن سخن را با پیکرۀ سرد و سختِ او کوتاه کنم. در حالی که بیتی از خودش را برایش می خواندم محوطه را ترک کردم؛

بوینه جه­ سته­ و حاڵوو باڵما­ن / ئه­ و سا بپه­ رسه جه ئه­ حواڵمان

(وضعیت جسمی و روحی ما را نگاه کن/ آن گاه از احوالمان پرسش کن)

برف همچنان گرمِ باریدن بود…

کد خبر 24065

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha