نگاهی به ضرب المثل های هورامان   /  حبیب الله مستوفی

سرویس کرمانشاه _ « عقاب وقتی همه جا را به شکلی نفرت انگیز پر از پَستی، زشتی و بوی گَند می بیند، خطاب به زاغ می گوید این همه برای سال های طولانی ارزانی تو باد. اگر قرار است بمیرم همان بهتر که  ... » . استاد حبیب اله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان در تازه ترین مطلب خود با بهره گیری از یکی از ضرب المثل های زیبا و پرمعنای هورامی به موضوع اهمیت ویژه «عزت نفس» و جایگاه تعیین کنندۀ آن در روابط و تعاملات اجتماعی، پرداخته است .

ئانده لوه باوان جلێت چیری بیاوان
ئانده = آنقدر- آن اندازه
لوه = برو
باوان = خانۀ پدری
جل – جلێت = جل وپلاس- گلیم- زیر انداز ساده و نه چندان مرغوب
چیری = زیر
بیاوان = پهن کنند
{ آنقدر(به آن اندازه) به خانۀ پدری برو، که زیر انداز ساده¬ای برایت پهن کنند}

شمای ظاهری ضرب المثل
توجه صرف به صورت ظاهری این ضرب المثل، آن را در زمرۀ ضرب المثل های ناظر به موضوعات خانوادگی و اشاره به جایگاه زن در خانواده قرار می دهد. زن در خانواده می‌تواند در چهار موقعیت و جایگاه مختلف، ایفای نقش کند و تأثیرگذار باشد. نقش‌های دختری، خواهری، همسری و مادری. بدیهی است که هریک از نقش های فوق، ویژه گی های خود را دارند که آشنایی با آنها بر تأثیر گذاری زنان به عنوان کنشگران فرهنگ ساز خانواده می افزاید. دختر وقتی که نقش همسری را عهده دار می شود خود را در میانۀ دو خانواد احساس می کند که لزوماً از جوانب مختلفِ فکری و فرهنگی یکسان نیستند. از سویی با «خانۀ پدری» یعنی جایگاه نَشو و نما و پرورش خویش، به گونه ای خداحافظی می کند و از سوی دیگر وارد محیط ناشناخته و جدیدِ«خانۀ همسر» می شود که برایش تازگی دارد. البته این شرایط برای« پسر» هم به عنوان «همسر» نیز پیش می آید.
معمولاً وابستگی بیش از حدِ یک یا هر دو طرف به خانواده هایشان مشکل ساز است و سرانجام باعث می شود دو طرف به جای سر و سامان دادن به خانوادۀ جدید و درآستانۀ تشکیل خود، هنوز متوجه خانواده های پدری خویش باشند و حتی گاهی برای برقراری رابطه با خانواده هایشان، درصدد رقابت با یکدیگر برآیند.

مدیریت رفت و آمدها به خانۀ پدری
دیدارها و ماندن بیش از حد و بدون برنامه در خانۀ پدری، توسط زن یا شوهر، می تواند، به مرور زمان، به اختلافات خانوادگی هم، منجر شود. لذا در میانۀ این مشکلات و جاذبه و دافعه ها است که هورامان نشینان، نهیب و هشداری را در قالب و قامت ضرب المثلی ریخته و همسران جوان را مورد خطاب قرار می دهند، تا در رفت و آمد با خانواده همسر، آداب را بیش از هر جای دیگری رعایت کنند وهیچ وقت مهمانان ناخوانده نباشند. البته این مورد در رابطه با والدین و ارتباط آنها با عروس و داماد هم صدق می کند. لذا پیام صورت ظاهر این ضرب المثل، مدیریت رفت و آمد ها به خانۀ پدری بعد از ازدواج برای پرهیز از تبعات آن است.

عزَّت نَفس، پرچم بر افراشته در پنهان ضرب المثل
دقت بیشتر در این ضرب المثل، فهمی عمیق تر را در رابطه با خمیر مایۀ معنایی آن شکل می دهد. چنین به نظر می رسدکه پیام مهم و اساسی آن، اهمیت دادن و بالا کشیدن مفهوم مهم عزت نفس است.
عزت نفس (حرمت نفس) یک اصطلاح روانشناسی است و چنانکه گفته اند بازتاب ارزیابی یا برآورد یک فرد از ارزشهای خود می‌باشد و نشان می دهد که شخص تا چه حد برای خود اهمیت قائل است و به چه میزان به توانایی های خود در حل مشکلات اعتماد دارد. هورامان نشینان در این عبارت کوتاه و گویا عزت نفس را چنان عزت بخشیده ومهم دیده اند که رعایتش را حتی در میزان وابستگی به خانۀ پدری هم ضروری دانسته اند و به این وسیله بر جایگاه تعیین کنندۀ آن در روابط و تعاملات اجتماعی تأکید کرده اند. هیچ کس نباید خود را کم ارزش بداند و به جای تکیه بر حاصل کوشش خویش وابستۀ دیگران شود.

سَیری کوتاه در سرزمین پُر عزتِ عزت نفس
پروین اعتصامی به روش مرسوم خویش، در ابیاتی زیر عنوان «سعی و عمل» ،حکایت عزت نفس را چون تابلویی زیبا و گویا در قالب مواجهه و دیالوگ سلیمان و مور (مورچه) ، به تصویر می کشد که در آن، مورچه نمادِ عزت نفس است و در مقابل جلال و جَبَروت سلیمان بر حاصل دسترنج خویش تکیه می کند؛

به راهی در، سلیمان دید موری / که با پای ملخ، می‌کرد زوری
به زحمت، خویش را هر سو کشیدی / وزان بار گران، هر دم خمیدی
ز هر گردی، برون افتادی از راه / ز هر بادی، پریدی چون پرِکاه
سلیمان با دیدن تکاپو و اُفت و خیز مورچه، سرزنشش می کند و از او می خواهد مثل هزاران دیگر نزد او رفته و از سفرۀ گسترده اش استفاده کند؛
به تندی گفت: کای مسکینِ نادان / چرایی فارغ از مُلکِ سلیمان
بیا زین ره، به قصرِ پادشاهی / بخور در سفره‌ی ما ،هر چه خواهی
مورچه در جوابیۀ سنگین خویش خطاب به سلیمان به بهترین سرمایۀ خود و هم نوعانش که قناعت است اشاره می کند وضمن تأکید بر استفاده از دسترنج خود (پای ملخ) در لانۀ خویش، در نهایت عزت نفس، عطا و بخشش پادشاه (سلیمان) را رد می کند؛
بگفت، از سور کمتر گوی با مور / که موران را قناعت خوشتر از سور
چو اندر لانه‌ی خود پادشاهند / نوالِ پادشاهان را نخواهند
مرا امیدِ را حتها ست زین رنج / من این پای ملخ نَدْهم به صد گنج
حافظِ همیشه پر راز، به گونه ای دیگر راوی حدیث عزت نفس می شود. گویی می داند که گاهی بعضی از انسان ها ضمن آگاهی به لزوم داشتن عزت نفس، در شرایط خاص و سخت اقتصادی و اجتماعی وادار به پشت پا زدن به آن و نزدیک شدن به کانون های قدرت و ثروت می شوند، از این رو با روش ویژۀ خود و به-کارگیری مفاهیم متناقض نما (پارادوکسیکال)، سخن خویش را اگرچه زیبا اما تازیانه آسا، بیان می کند. او می گوید باوجود نیازمندی، خود را مانند یک پادشاه صاحب ثروت و سامان می دانم و حاضر نیستم وابستۀ افراد فرومایه شوم و عزت نفسم تا حدی است که هیچ گاه برای رفع گَردِ فقر، دست به دامان منابع و مراکز ثروت نمی شوم، حتی اگر چون خورشید منبع سرشار از ثروت باشند.
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست / کَی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم، شرم باد از همَّتَم / گر به آبِ چشمه خورشید دامن تَر کنم
خیام نیز در این وادی پای نهاده و بر قناعت ، عزت نفس و آزاده بودن تأکید می کند تا جائیکه می گوید، اگر کسی هر دو روز یک بار به یک قرص‌نان دست یابد و کوزه شکسته‌ای برای رفع تشنگی در اختیارداشته باشد، چرا باید فرمانبر کسی باشد که از هر لحاظ از او حقیرتر یا حداقل همسطح اوست؛
یک نان به دو روز، اگر بُوَد حاصلِ مَرد / وز کوزه شکسته‌ای، دمی آبی سرد
مخدوم کم از خودی، چرا باید بود؟ / یا خدمت چون خودی، چرا باید کرد؟
یکی از شاعران قرن یازدهم هجری به نام حکیم رکنا( متخلص به مسیح کاشی) گام را فراتر می نهد و عزت نفس را تا بدانجا می‌رساند که می‌گوید، حاضر به ادامۀ زندگی در خفت و خواری و خالی از عزت مندی نیست.
گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سَرَش / شام بیرون می‌روم چون آفتاب از کشوَرَش
در میان معاصرین شاید بتوان دکتر خانلری و مثنوی نسبتاً بلند «عقاب» او را یکی از نمادهای تشریح عزت نفس نامید. آنگاه که زاغ برای بهره مند شدن عقاب از عمر طولانی او را به گند زارِ پشت باغ می بَرَد و از او می خواهد که چون خودِ زاغ از مُردارهای آنجا تغذیه کند، جواب آکنده از صلابت عقاب بهترین ترجمان عزت و آزادگی است. عقاب وقتی همه جا را به شکلی نفرت انگیز پر از پَستی، زشتی و بوی گَند می بیند، خطاب به زاغ می گوید این همه برای سالهای طولانی ارزانی تو باد. اگر قرار است بمیرم همان بهتر که در اوج عزت باشد نه در میان گند و مردار؛
آنچه بود از همه سو خواری بود / وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جَست از جا / گفت کای یار ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش، بناز / تو و مَردار تو و عمر دراز
من نیَم در خور این مهمانی / گند و مردار تو را ارزانی
گر بر اوج فلکم باید مُرد / عمر در گند به سر نتوان بُرد
و ابیات زیبا و گویای شفیعی کدکنی که در رنج به سر بردن را همراه سَرزندگی و پویش ، بر تسلیم و ایستایی ترجیح می دهد؛
ترجیح می‌دهم که درختی باشم
در زیر تازیانهِ کولاک و آذرخش
با پویۀ شکفتن و گفتن
تا رام صخره‌ای
در ناز و در نوازش باران
خاموش از برای شنفتن.

و سرانجام ... درود بر ساکنان سرزمین سپند هورامان که سرود زیبای عزت نفس را در کوتاه ترین کلام و در بهترین و تأثیر گذارترین جایگاه یعنی خانواده سَر دادند؛ ئانده لوه باوان جلێت چیری بیاوان

کد خبر 28188

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha