«غلامرضاخان ارکوازی» شاعر نامدار کُرد /  میثم رجبی

سرویس کرمانشاه _ میثم رجبی نویسنده و پژوهشگر مطرح در مطلبی به غلامرضاخان ارکوازی شاعر و عارف بزرگ ایلامی پرداخته است که در ادامه می خوانید:

خبرگزاری کردپرس _ میرزا غلامرضاخان ارکوازی، شاعر پرآوازه ایل جلیل و بزرگ کلهُر، به نقلی، حدوداً ۲۵۳ سال پیش در جایی که اکنون چوار ایلام می‌گویند به دنیا آمد. «سال تولد او بر ما معلوم نیست، تنها همین را می‌دانم که حسن خان والی به سال ۱۲۱۹ هجری قمری، طی حکمی که موجود است، او را مورد نواخت و عنایت قرار داده است. اگر سن غلامرضاخان ارکوازی را هنگام صدور این حکم ۳۰ یا ۳۵ فرض کنیم، طبعا بایستی بین سالهای[۱۱۵۴ و ۱۱۴۹ ]هجری شمسی چشم به دنیا گشوده باشد. در باب سالهای آغازین عمر و کیفیت پرورش و تربیت و تحصیلات او مطلب بسیاری نمیدانم، جز آن که بر پایه‌های اظهارات کهن سالان و اعقاب شاعر و نیز بر طبق پاره‌ای قرائن و شواهد، غلامرضاخان ارکوازی در محیطی عشایری در خانواده‌ای نسبتا مرفه در مقایسه با دیگر افراد ایل، پرورش یافته است. پدرش، حسن بگ، ملا و اهل خط و کتاب بوده است. احتمالا شاعر، آموزش‌های اولیه نظیر خط و سواد و قرائت قرآن و پاره‌ای مواد درسی معمول آن عصر را نزد پدر و دیگر ملاهای زادگاهش آموخته است.» (سارایی، ۱۳۸۲، ص ۱۸)

«غلامرضاخان ارکوازی» شاعر نامدار کُرد /  میثم رجبی

میثم رجبی

غلامرضاخان ارکوازی در نهایت به ریاست ایل خود رسیده اما با توجه به مشکلاتی که با حسن خان والی (والی ایلام و لرستان) پیدا می‌کند به زندان می‌افتد، شکنجه می‌بیند و سرانجام مجبور به ترک دیار خود می‌شود.

شاعر در غربت اطلاع دقیقی از او نیست اما برخی معتقد هستند به شهر کرند می‌رود و بقیه عمر خود را در آنجا می‌گذراند. «سال وفات او همانند سال تولدش به درستی معلوم نیست بلکه از روی حدس و گمان باید گفت که اگر عمر او ۶۰ یا ۷۰ سال فرض کنیم قاعدتاً بین سال‌های [۱۲۱۳ تا ۱۲۲۳ ]هجری شمسی در گذشته است.»(سارایی، ۱۳۷۹ ص ۹۴) و به احتمال او را در نجف به خاک می‌سپارند. به روایت دیگر طبق وصیت و ارادتی که به ائمه اطهار دارد، دوستدارانش جنازه او را به سمت نجف میبرند اما شرایط با آنها یار نیست و در روستای پُل ماهیت سرپل ذهاب او را خاک می‌سپارند.

«غلامرضاخان ارکوازی» شاعر نامدار کُرد /  میثم رجبی

نقاشی چهره غلامرضاخان ارکوازی اثر مسعود میاور

اشعار محدودی از غلامرضاخان ارکوازی به جا مانده است که آنها را می‌توان در دو بخش مناجات نامه و اشعار اجتماعی تقسیم بندی کرد که دارای قالب مثنوی و تا حدودی متکی بر ترجیع بند هستند. و از وزن هجایی که وزن معمول اشعار کردی است پیروی می‌کنند.

نمونه اشعار:

مناجات نامه:
«شیْر سرفراز»

یا شهنشایْ دین، شیْر سرفراز
یا مُشکلْ گوشایْ فراوان ایْعجاز
یا بی‌ْکسان کس، مسکینان نوازش
عجوزه‌یْ مکار، بازی برعکس باز
مدام ژ دستش هام نه گیروگاز
مورغِ دلْ وو تور، ژ تن کرد پرواز
ویْنه‌یْ کبوتر ژ چنگالْ باز
تاب و توانایْ پروازم نیین
افاقو امیْد نیْازم نیین
شنفتم ژیْ ور شیْروانی بازیْ
ییْ روژ پرواز کرد پیْ عزم نخجیر
پیْ ویْس شکاریْ باورو و گیر
باز پرواز و قصد کبوتر کردش
کبوتر پنا و تو آوردش
پوسه سامِ تو غالْب بی و باز
کبوتر ساکن، باز من ژ پرواز
باز، هم باز او تو التجا آورد
کبوتر تلْب پیْ طوعمه‌یْ ویْش کرد
واتش یا وکیل، کهیایْ کردگار
«قاسم الارزاق» وحش و مور و مار
من محروم مکر ژ شکار ویْم
قادر نیم و حفسِ غذایْ نفس شویْم
حالْا شکارم و تو دخالْن
باچه طوعمه‌یْ من و کی حوالْن؟
واتی: طوعمه‌یْ تو هم نه لایْ ویْمن
ژ گوشت بازویْ یدوللایْ ویْمن
پارچه‌یْ گوشت ژ بالْ بازویْ پرْ ایْعجاز
تنخوایْ کبوتر دای و طوعمه‌یْ باز
فدات بام او رو خو خورسیت کرد
او سرفراز بی، ای طوعمه‌یْ ویْش برد
یا شا، مُعجزاتِ ظاهر و باطن
اظهار انگوشت خیبر گوشاتن
هر اموراتیْ نه کایْناتن
موقوف فرمان حُکمِ رضاتن
نه قائمه‌یْ عرش، نامت ثباتن
یک نصفِ قُرآن مدح و ثناتن
ذات تو مظهر عجایْباتن
ذاتت سفینه‌یْ مایْه‌یْ نجاتن
مجموعه‌یْ ایْعجاز پرْ عجوباتن
قطره‌یْ ژ امواج بحر عطاتن
خازن، خوشه‌چین خوانِ نعماتن
بویْ بهشت ژ عطر بیْ‌مُنتهاتن
فدایْ ذاتت بام پرْ ژ صفاتن
کم نذر و حالْ کلْبِ درگاتن
غُلْامت ذلیل نه ششدر ماتن
چون یوم‌ولمعاد، عدم حیاتن
یا علی هانایْ فرد فریادرس
برْس و هانایْ درمنه‌یْ بیْ‌کس
اگر ژیْ دم دا رسیت و هانام
ونه نمنن تاب و توانام
ار مُشکلْ‌گوشا کسیْ هنی هس
تا بچم دامان او بگرم و دس!
هر ژ رویْ الْست تا حالْ تحریر
عالْمان ایْعجاز تو کردن تقریر
غیْر ژ تو کس حل مُشکلْات نیین
کس کهیایْ امور کایْنات نیین
داور دس ویْش ندادن و کس
بغیْر ژ او کس، دسِ عفریت بس
یا شا و حُرمت فخرِ کایٔنات
نجاتِ من ده یا ناجی نجات
ژ گیان بیْزارم و ولات قسم
و سینه‌یْ معدن سرْللات قسم
اگر ژیْ دم دا پیْم نَدی نجات
هنی نمکم الحاح نه درگات.

«باوه یال دیم»

امرْو واویلْا و باویالْ دیم
امرو کو خم، کو زخالْ دیم
داران نه تکلیف، سنگ نه فغان دیم
مرخان مرده‌مو، کول وحشیان دیم
پرسیم: باویالْ یه چِ زاریتن؟
یه چِ زمزمو عزاداریتن؟
باویالْ پری ییْ نوجوانیْ
ییْ نوچَو نوتوْل صاحب ششخانیْ

رمیْ ماردمیْ ژیْ درونوه
ایْ کاو ژ او کاو دگْ مَسنوه
یه جایْ تلارگاو جایْ شکارشن
جایْ نشاط و کولْ سو ایْوارشن
شون تلارگایْ میْرزام دیارن
کلیْ کلْ دیْ دا کله منارن

یسه من مردم ژ داخت روُلْه
ننیشتم نه سایْ بیْراخت روُلْه

واران موارو، سونزه نکیْ گیا
خلْکان بنیش نه خاک‌ سیا
واران موارو، شونمه داران
کو نشاقنیْ سو نه نساران
کاوان، کورته‌چین قلْم نپوشیْ
ژ اولْ کوْره وهار نجوشیْ
کورپه کناچان نرسن و بخت
شایْ چوْ کیخسرو ننیشیْ او تخت
کپو ننیشیْ او تلِ داران
بلْبلْ نخونیْ نغمه‌یْ وهاران
کپو بد دماخ، بلْبلْ میْهوش بو
داران، درختان، کول سیاپوش بو
برزان، بلْیْنان، داران، درختان!
چوْنا بیْخمن، خوزو و خوتان
نوتوْل نمامیْ پیْ ویْم کردم سونز
سایْ نه دیدم بوْ چوْ سولْ نه روْ حوض
فلْک هات بردیْ و نوه‌وایْه
سولْم الْکنیا من مام بیْ سایْه
ستوْن یانم تاشا و تیشه
نو توْل نمامم کنی ژ ریشه.


منبع:
_سارایی، ظاهر، دیوان غلامرضا خان ارکوازی، ایلام، انتشارات زانا، ۱۳۸۲
_سارایی، ظاهر، شاعر قله های مه آلود، تهران، نشر گویه، ۱۳۷۹
_گفتگو با قدیمی‌های کرند و اسلام آبادغرب
_تاریخ ادبیات کلهری، قسمت دوم، میثم رجبی

 

کد مطلب 2789394

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha