روزهای‌ یلدایی / حبیب الله مستوفی

سرویس کرمانشاه _ استاد حبیب اله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان، به بهانه فرارسیدن شب چله و غم گرانی و ... مطلبی به نگارش درآورده است که در ادامه می‌خوانید:

خبرگزاری کردپرس _ 

موغی بێ ئاگری شەوی یەلدام
چاوەرێ چارەنووسی ناپەیدام

(چون زردشتیِ دور از آتش و گرفتار تاریکیِ شب یلدا، در انتظار سرنوشتی نامعلومم)
                    
(هێمن موکریانی۱۹۲۱-۱۹۸۶م)

یلدا شب است، نه روز! یلدا آخرین شب پاییز و طولانی ترین شب سال است اما این نوشته در پی پرداختن به پیشینهٔ پیدایی و نوع نگاه به آن و چگونگی گرامی داشتش در درازنای تاریخ‌ نیست‌، که به یُمن موتورهای جستجوی فضای مجازی، تنها منتظر یک کلیک است. (توش و توانشان افزون باد!)

از گذشته‌های دور، پگاهِ پس از یلدا ( اولین روز دیماه) را «خُرم روز» نامیده‌اند، چکیدهٔ پیام این یادداشت ( اگر در توان قلم باشد) شرح‌ این ماجراست که؛ روز هم می تواند لباس شب بپوشد و  ایام امروزِ ما (پس یا پیش یلدا)، برای بسیاری‌ از شهروندان نه تنها خرم نیست‌ که یلدایی (سیاه‌ و طولانی) است. به قول عطار نیشابوری؛

چو دَردِ من سَری پیدا ندارد
شبِ یلدای من فردا ندارد

دوران دبیرستانم را به یاد می آورم که در شهر کرمانشاه فیلمی سینمایی مربوط به جنگ جهانی دوم را می دیدم (متأسفانه نامش را به یاد ندارم)، اما صحنه‌ای‌ از آن‌را فراموش نکرده‌ام، آنجا که مردم چمدان های پر از پول خود را در رودخانه می ریختند، یا در پوستر تبلیغ فیلم «آلمان سال صفر» تصویر پسر بچه‌ای که بر ویرانه‌های ‌برلین چشم برآیندهٔ نامعلوم دوخته‌ بود، که برایم بسیار غم انگیز بود. هم‌چنین شنیده بودیم که مردم پول غذا را در رستوران‌ها پیش‌از خوردن می‌پردازند زیرا ممکن بود دراین فاصله قیمت‌ افزایش یابد. 

آیا هیچ‌گاه‌ فکر می کردیم زمانی آن دیده یا شنیده‌ها را با رگ و پوست احساس کرده یا به قولی زندگی کنیم؟

و اینک در زادگاهم؛

با شهروند محترمی که پیشه‌اش‌ قصابی است گفتگو می کردم، از بالا رفتن قیمت استخوان‌های‌ پاک شده (بدون گوشت) گوساله و صف انتظار خریدش‌ می گفت، دردِ دلـهای خانم میانسالی را نقل می کرد که به او گفته «برای من هیچ مهم نیست قیمت گوشت به هرچند میلیون برسد چون مدت هاست گوشت را حذف کرده ایم و حالا از استخوان ها هم می گذریم دیگر هیچ چیز برایمان مهم نیست!»

اندوه زاست زاریِ خاموش!
ناگفتنی است…
این همه غم؟!
ناشنیدنی است!    (فریدون مشیری)

در میدان مولوی هم صحبت دو جوان گرم گو و چالاک (از دانش آموزان پیشینم) که در بازار دلار و طلا و … سرگرمند، می شوم از نوسان‌لحظه‌ای قیمت‌ها و چگونگی به قول آنها (نوسان گیری) با شور و شعف جوانی مانند دو هنرپیشهٔ صحنهٔ یک تأتر حکایت‌ها دارند و از فراری شدن جوان دیگری به دلیل ضرر میلیاردی در ارز دیجیتال می گویند. در کنارِ ما پیرمردی که بساط میوه فروشی در پیاده رو پهن کرده خطاب‌ به آنها با زبان‌ محلی‌ می‌گوید؛ «کورەکەم، ئینە پێمە چێش؟ (پسرم این حرف ها چه ربطی به ما دارد؟) ما در خرید ماست، گوجه،تخم مرغ، سیب زمینی، پیاز، چای و نان درمانده‌ایم، شب می خوابیم، صبح قیمت ها بالا رفته، تازه از یک دکان تا دکان دیگر قیمت تغییر می‌کند و ما نمی دانیم  چه کار کنیم !»

در محوطهٔ میدان دو نفر از همکاران باز نشسته مشغول گفتگو هستند، از پرداخت نکردن قسط برنج و نوشتن نام بدهکاران توسط‌سوپری محل ‌و نصب‌آن بر پیشخوان فروشگاه می گویند. یکی از آنان‌از عدم توان خرید سرویس نقره! توسط همکار دیگرشان برای‌ ازدواج فرزندش‌ که باعث قهر همسرش شده ‌ می گوید. در سمت راست ما دو نفر دیگر نگران پرداخت نشدن حق مرزیند.

ناخودآگاه جملهٔ اخیر کارشناس دعوت شده به تلویزیون در ذهنم می نشیند که؛ «مردم می توانند به جای برنج از جو استفاده کنند!»

براستی اقشار متوسط (اگر هنوز کاربرد این اصطلاح‌درست باشد) گرفتارِ‌ شب‌ و روزهای یلدا گونه‌اند، اگرچه دَم بر نمی آورند، چونان بیماری که از جانکاهی دَرد، دیگر توان ناله و فریاد ندارد، به قول مولانا؛

هرآن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری

نمانَد مَر وَرا ناله نباشد مر ورا زاری

نباشدخامُشی‌او را از آن کان دَرد ساکن شد

چو طاقت ‌طاق‌ شد او را،خَموش‌ است ‌او ز ناچاری

بر این باورم که تنگناهای معیشتی بی نیاز از شرح و بیان‌، بر دیده‌وران منصف آشکارند. اما چاره چیست و چاره گر کجاست؟

در این جهان همه‌چیز جَهان‌ و ازدست رفتنی  است، بویژه فرصت‌ها و نیز منصب‌های تصمیم سازی و مدیریتی، پایان روزهای یلدایی وابستهٔ تصمیمات زیر بنایی‌ و انجام کارهایی کارستان است.

و سخن آخر …

بیتی از ماموستا محوی ( ١٨٣٦-١٩٠٦م) است که امیدوارم فرصت اجرای توصیه و پیامش هنوز از بین نرفته باشد!؛

برا، فکری چرا ،کبریتی فرسەت تا لە دەستایە
شەوی‌یەلدا لەپێشە، رۆژی عومرت‌وەختە ئاوا بێ

{برادر: تا کبریت فرصت را در دست داری در فکر روشن کردن چراغی باش! چرا که شبِ [تاریک و طولانی] یلدا پیش روی [ماست] و چیزی به غروب خورشید عمرِ تو باقی نمانده است}.  
                      
پاوه- یلدای۱۴۰۴خورشیدی

کد مطلب 2791952

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha