خبرگزاری کردپرس _ پای تپه ای که در سایه سارش برف نازکی نشسته بود خانه باغی کاه گِلی با در و پنجره چوبی از دور با نمایی باستانی میان درختان عریان از بی آبی هاوار می کشید، حسرت و دریغا برای باغی که از یاد رفته باشد.
بیستون را پشت سر نهاده و نرسیده به شهر صحنه به سمت چپ می پیچیم. هوا غبار آلود است وگندم زاران تازه سر از خاک بیرون آورده و زمین چشم انتظار ابریست که بر سر سبزه ها بگرید. پیچ و خم های جاده را طی می کنیم و از دور مقصد ما روستای سنگ چین نمایان می شود، آقای مظاهری سرعت ماشین را کم می کند، می ایستد و پیاده می شویم.
در آرمستان سنگ چین سکوتی میان جمعیت موج می زند و خیلی ها برای مراسم خاکسپاری آمده اند. در گوشه و کنار قبرها بوتههای خشک هنوز با وجود رطوبتی که در جانشان نفوذ کرده با عبور و مرور جمعیت خم و چم می شوند، اما همچنان ایستاده می مانند، تنها مزیتی که دارند اگر باران ببارد، زمینِ گِل ولای نمی شود.
جلوتر می رویم و به آقای نصیر گنجی پیشکسوت کوهنوردی کرمانشاه که برادر گرامیشان زنده یاد جواد گنجی به رحمت خدا رفته است؛ تسلیت می گوییم. چشم ها گریان است و ابِراز همدردی تسکینی ست برای بازماندگان.
آفتاب بعدازظهری دی ماه هنوز گرما می بخشید و آشناها و فامیل ها همه گرم احوالپرسی و گفتگو هستند، در این اوضاع و شرایط شرکت در مراسمات چه غم و چه شادی فامیل ها همدیگر را می بینند و دیدار ها تازه می شود.
قبر آماده شده بود و مراسم خاکسپاری باشیون و زاری فامیل و اقوام انجام شد. آری در آرمستان روستای سنگچین عزیزی به دیارحق شتافته بود و او به خاک سپرده شد، سپردن به خاکی تمیز که بوی عطر می داد، خاکی مرطوب و خوش رنگ، و دو تاج گل بزرگ دیده می شود. در این مراسم باشکوه نیز خدا را شکر از صدای دل خراشِ بلند گوی قاری خبری نیست و نیز خبری از تعارفات وتمجید از فلان والا مقام وغیره خبری نیست و به ندرت کسی پیدا می شود که گِلگی کند.
در منطقه صحنه و دینور مراسم خاکسپاری به صورت خاصِ و بدون حاشیه انجام می گیرد و در چنین مراسم هایی اقوام دارای یک حس مشترک و دارای احترام خاصی هستند، در این منطقه مردم آداب و رسوم خوب و بدون حاشیه ای دارند که مورد پسند خیلی هاست. بعد از پایان مراسم تصمیم می گیریم که از طریق جاده سنقر به کرمانشاه بر گردیم، مجددا تسلیت می گوییم و خداحافظی می کنیم. از کوهنوردان کنگاور، صحنه و کرمانشاه که به حرمت جناب نصیر گنجی با حضور گرمشان هم خدا حافظی می کنیم.
در دینور به روستایی رسیدیم که فصل برداشت چغندرقند به اتمام رسیده بود وخرمن های چقندر بسیار بود. گوشه و کنار یکی از روستاها پیرمرد و مرد جوانی با چند نفر کودک نشسته بودند، دوستان هوس کردند که چند تایی چغندر بگیرند، دوستان پایین رفتند و بعد از سلام علیک یکی از بچه ها به دستور بزرگ ترش فوری نایلونی پر از چقندر آورد، درآن لحظه فریبرز مظاهری پول چقندر را می خواست بدهد آنها با شوخی وخنده قبول نکردند و گفتند شما مهمان ماهستید، سید فریبرز هم جعبه نان شیرینی را برد و به آنها تعارف کرد و یک عدد انار درشت نیز هم که توی ماشین بود آقای مظاهری خواست به بچه ها بدهد، چون یک دانه بود، من مانع شدم و ما با خاطره ای خوش از آنها خداحافظی کردیم.
وارد جاده سنقر شدیم، از داخل جاده میانراهان به بعد، کوه حسین آباد با دیواره و صخره های دلفریبش نمایان شد، کنار پل قدیمی و باستانی میانراهان توقفی کردیم و چایی صرف شد. در آن لحظه یادی از همشهریمان زنده یاد حسن جوادیان سنگ نورد نامی کرمانشاهی می کنیم که در چشمه سهراب و چالابه با دوستانش سالهای گذشته مسیرهای سنگنوردی گشایش کرده بودند.
در بین راه موضوع انار ذهنم را به خود مشغول کرده بود و به دوستان می گویم ای کاش انار را به بچه ها می دادیم، از طرفی من نسبت به میوه انار حس خاصی دارم چون هم باما همسفر بود و هم هر لحظه مرا به یاد مادرم می انداخت، انگار مادر کنارم نشسته بود و به مناظر بیرون نگاه می کرد. یادش بخیر زمانی که فصل بهار می رفتیم توی جاده، مادر به برادرم که پشت فرمان بود می گفت روله یواش به چو، فره سرعت نچو، بعد ما باشوخی حرفش را تکرار می کردیم، روله یواش به چو...
به یاد همنوردمان زنده یاد اکبر علیون می افتم، داش اکبر،آری داش اکبر،او زمانی به آدم ها که می رسید مهربان و خالص بود، داش اکبر، سنگنوردی جسور و بی باک بود، به راستی دلی به عظمت بیستون می خواهد که اکبر باشی، افسوس چه زود از میان ما رفت. باور کنید نمی خواهم شعار بدهم هنوز فکرم پیش آن چشم های گریان سر مزارم و هنوز به آن مردم فکر می کنم که دانه های دلشان پیدا بود، همان مردم یک دل که به آرمستان روستای سنگ چین برای خاکسپاری آمده بودند.
دوباره فکرم می رود پیش بچه ها و به انار درشت خوشرنگ که چرا آن را به بچه های روستای کناری ندادیم.
به چشمه سهراب می رسیم غار مرآفتاب (مرخشت) و غار باستانی آوزا در میان دیواره های بلند از دور دیده می شوند، این جا منطقه خوبی برای سنگنوردی ست و مسیر های زیادی گشایس شده است.
دوباره به مادرم فکر می کنم که در فصل بهار، خانوادگی به این جا یعنی چشمه سهراب و پای کوه حسین آباد می آمدیم و در باره این منطقه باستانی، تاریخی از حسن صبا برایش می گفتم و بعد برایش می گفتم من با دوستانم با وسایل و تجهیزات سنگنوردی چند بار به آنجا و به داخل هردو غار صعود کرده ایم.
زمانی که مادر زنده بود، سالی یکی، دوبار توی همین دشت روبرو چشمه سهراب سفره صبحانه را پهن می کردیم و با گرمای محبت مادر آتشی و چایی مهیا می شد، آری روبروی چشمه سهراب انگار همین بهار سال گذشته بود که پای صخره ها برای یک لحظه مادرم را میان گل های بابونه می بینم، که در حال قدم زدن است، اما دریغا او همین تابستان گذشته از این دنیا رفت، البته هنوز برای من نام انار بهترین نام دنیاست.
نظر شما