نماشهر ارومیه؛ شهر هزار دروازه/ صادق توکلی‌مهر

سرویس آذربایجان غربی- صادق توکلی‌مهر، عضوشورای اسلامی شهر ارومیه با اشاره به موضوع طراحی و اجرای نمادی برای شهر ارومیه معتقد است؛ «برندی که برای شهر ساخته می شود یک رسالت سنگین تاریخی و بذری است که دستاورد آن به فرزندان فردا می رسد و صلح و آرامش، مروت و دوستی، توسعه و رشد اقتصادی و منافع مادی و معنوی را ارمغان می آورد». او ارومیه را دروازه‌ شرق و غرب، دروازه‌ ایران به اروپا، دروازه ایران به ترکیه و عراق و دروازه‌ی سرزمینی می داند کردستان و آذربایجان در این گوشه‌ از ایران، یکدیگر را در آغوش کشیده و در هم تنیده شده‌اند و بر این باور است «بهترین نماشهر برای ارومیه، نماشهری است که دروازه بودن ارومیه را نشان دهد».

به همت دوستان و همکاران گرامی در کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر ارومیه موضوع طراحی و اجرای نمادی برای شهر (نماشهر) ارومیه و اِلِمان‌هایی برای سطح شهر بررسی گردید تا مُعرِف شهر بوده و به نوعی به برند آن تبدیل شوند. پیرو سخنانم در آن جلسه، پیشنهاد من به همکاران، مسئولان و شهروندان ارجمند با تمرکز اصلی در این فرصت بر نماشهر به عنوان برند، شناسنامه و یا ویترین شهر تشریح خواهد شد و صد البته طبیعی و بدیهی‌ست که همین رویکرد در مورد اِلِمان‌هایی که در محلات مختلف شهر هم قابل طراحی و نصب هستند قابل تعمیم و اجرا خواهد بود.

نماشهر یعنی نمادی که به محض تماشا و رؤیت از طرف مخاطبان، باید چنان با ارومیه عجین شده باشد که تداعی‌کننده آن در ذهن گردد. برای این منظور از منظرهای متفاوتی می‌توان به نظاره ارومیه نشست که از هر منظری، منظره‌ای ویژه، نظرها را به خود می‌دوزد و هر رویکردی، کارکردی ایجاد و نتایج مخصوصی را درپی دارد. اینجاست که ما به عنوان کسانی که می‌توانیم برندی برای شهر بسازیم و با آن برند و نماد نتایجی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی برای شهر در کوتاه‌مدت و بلندمدت به ارمغان آوریم باید به این رسالت سنگین تاریخی، احساس مسئولیتی پیامبرگونه داشته باشیم تا بذری بکاریم که دستاورد فرزندان فردا و فرداهای ما از قِبَل آن، صلح و آرامش، مروت ودوستی، توسعه و رشد اقتصادی و منافع مادی و معنوی باشد تا دعای خیر و رحمت آیندگان را برای آخرت خود تضمین کنیم.

پیداست که گندم ز گندم می‌رویَد و جو از جو و کاشتن بذر باد، طوفان درپی خواهد داشت و کاشتن بذر مروت و دوستی، انسانیت و آرامش را به ارمغان خواهد آورد و چه زیباست اقدام مسئول، مدیر و سیاستمداری که از تاریخ درس می‌گیرد و با درسی که گرفته، امکان تکرار فجایع را منتفی و امکان زیستی انسانی را برای مردم خود تدارک و تضمین کند نه اینکه باد بکارَد وکارد لای زخم بگذارد تا از زخم‌ها، خونی فرضی چکه کند. پیداست کسانی که امروز در حال تدارک و تلاش برای جاری کردن خون فرضی از زخم‌هایی کهن هستند به فکر تیمار بیمار نیستند بلکه جنازه‌اش را سرمایه منافع شخصی و افکار پریشان خویش می‌دانند وعیان‌تر که اگر فرداروزی، مجالی برای چنین افراد و افکاری باشد، خون‌ها نه فرضی و زخم‌ها نه قدیمی خواهد بود پس برای تیمار بیمار، زخم‌ها باید بسته، چشم‌ها باید شسته و شخصیت‌ها باید وارسته باشد تا شهر در مسیر آرامش و بر سبیل رشد ترقی و انسان‌ها بر مدار مدارا و کرامت باشند.

حال باید دید چه نمادی ویترین ارومیه باشد و این ویترین که در واقع، افشای ذهنیت بانیانش برای امروز و فردای شهر است باید چه حسی برای ما، چه نویدی برای مسافران ومیهمانان و چه ارمغانی برای فردای فرزندان ما داشته باشد.

اگر قصد داریم نمادی برگرفته از تاریخ در شهر و از شهر برپا کنیم، باید مشخص کنیم که منظورمان از تاریخ چیست؟ آیا تاریخ صد سال قبل ملاک است؟ یا تاریخ چهارصد سال پیش؟ یا شاید تاریخ دوهزار و یا شاید هم سه هزار سال پیش؟

پیداست که تمرکز بر هر یک از مقاطع فوق، روایتی متفاوت از شهر و داستانی ویژه از مدافع و مهاجم ارائه خواهد کرد و صد البته این قضیه مختص ارومیه نیست بلکه تاریخ همه بشر، تاریخ تاخت و تاز امیران و فراز و فرود اقوام مختلف بوده است و هر کس نیز بسته به دلخواه و مطلوب، تمرکز و زوم را بر مقطعی وگوش‌ها را متوجه روایتی از منظر خویش می‌طلبد اما این روایت‌ها و داستان‌ها و خوانش تاریخ از روزنه تنگ منافع شخصی یا جناحی یا فریاد از بستر افراط و انکار، نه تنها دردی از مردم کوچه و بازار، درمان نخواهد کرد بلکه سرنوشت فرزندان ودلبندان‌شان را به عقده‌گشایی‌ها و دشمنی‌های غیرضرور پیوند خواهد داد.

پس چاره چیست؟

چاره، در گذشتن از روایت‌های محدود و سلاخی کردن تاریخ شهر به قطعات دلخواه و تعمیم روایت‌های جعلی یا جزئی به همه تاریخ وسرنوشت شهر است و بنا نهادن رویکردی آکنده از تساهل و تسامح است که همه ادیان ومذاهب الهی و مکاتب انسانی ارج‌شان نهاده‌اند و سعادت جوامع و مردمانش را در گرو آن دیده‌اند.

ارومیه چهارراه فرهنگ‌ها و مردمان در تاریخ بوده و هر دوره یکی بر صدر و دیگری بر قعر نشسته است. اما کیست که ادعای دلسوزی برای این شهر داشته باشد و باز بخواهد راهی را برود که تاریخ را به جای یادگیری و عدم تکرار آن، تحریک به دوباره شدن گرداند؟!

تاریخ منبعی گران‌بها و منشأ ارزشمندی برای فرداست که جویباری از خون و اشک دیده مادران آن را ساخته است پس رسالت ما فلک را سقف شکافتن و طرحی نو در انداختن است.ما سرباز تاریخ و پیاده‌نظام افکار تاریک نیستیم تا محکوم به تکرار گذشته باشیم. لیکن پیداست که پوشیدن کفش‌های گذشتگان ما را به راه‌ها و کوره‌راه‌های آنان خواهد کشانید.

ارومیه دروازه است. دروازه‌ی شرق و غرب. دروازه‌ی ایران به اروپا. دروازه ایران به ترکیه و عراق. دروازه‌ی سرزمینی است که کردستان و آذربایجان در این گوشه‌ از ایران، یکدیگر را در آغوش کشیده و در هم تنیده شده‌اند. دروازه سرزمینی‌ست که اقوام و مذاهب مختلف در آن یاد گرفته‌اند بودن در کنار هم را و زیستن در جوار هم را.

سرنوشت ارومیه در گرو ارج نهادن سرمایه‌های فرهنگی، مذهبی، جغرافیایی و جامعه متکثر آن است. سرنوشت ارومیه در توریسم و گردشگری جهانی، منطقه‌ای و ملی است که ظرفیت و فرصتش را به شرط تعقل ما داراست.

سرنوشت ارومیه، بهره گرفتن از همه داشته‌هایش است تا به همه آنچه حقش بوده، برسد. حذف یک قسمت یعنی حذف یک داشته، حذف یک ابزار، حذف یک قدرت و حذف یک بخش عظیم از فرصت‌ها و منافع یک به یک شهروندان آن.

ارومیه دروازه است، دروازه‌ای که باید بر تکثر و تساهل گشوده شود نه بر تعفن و تقابل.

ارومیه دروازه است، دروازه‌ای که باید بر تمدن و تفاهم گشوده شود نه بر توحش و تخاصم.

ارومیه درهرحال و برای همیشه دروازه است و فقط ما می‌توانیم مشخص کنیم که در پشت آن دروازه چه چیزی سرنوشت مردمانش را رقم خواهد زد و چه چیزی انتظار میهمانانش را خواهد کشید.

پیداست که اگر در شهری، خانه‌ای و یا خانواده‌ای، صلح و آرامش و رشد و توسعه نباشد هیچ مهمانی را رغبتی نه برای فرود در آن و نه برای گذر از آن  نخواهد بود. ارومیه در همین حال حاضر به سکوتی مرگبار در حال شیون و تعزیه  برای دریاچه‌اش است. دریاچه‌ای که گویا باید برای همیشه به وداع با آن خو کنیم دریاچه‌ای که قربانی طرح‌های خام و ذهنیت‌های بدفرجام شد. پس چرا ما از چنین طرح‌هایی و چنین ذهنیت‌هایی درس نمی‌گیریم؟! مگر نه اینکه قرار است از تاریخ درس بگیریم؟ آیا مرگ دریاچه، تاریخ زنده و جاری و ساری در مقابل دیدگان ما نیست؟! آیا نتایج طرح‌های عجولانه و کارناشناسانه، دریاچه را به‌ مرگ نکشانده و به جای منشأ رونق، زندگی و امید بودن، نوید کویر و نمکزار و طوفان را سر می‌دهد و ما را به عزای این عزیز همیشه از دست رفته ننشانده‌ است؟

اقدامی نادرست، برای بار اول شاید ناشی از اشتباه باشد اما یقیناً تکرار چنین فجایعی ناشی از حماقت خواهد بود. تن ارومیه امروز نحیف است و یارای پرداختن هزینه بیشتری برای طرح‌های ناشیانه، مغرضانه یا منفعت‌طلبانه و شکاف‌اندازانه را ندارد. ارومیه به استراحت، آرامش، بازسازی، همدلی و تحمل همدیگر نیازمند است. کیست که فردی زخمی را بدون بهبود، دوباره به مسلخ جراحی یا ماجراجویی بفرستد و باز ادعای دلسوزی و درمان داشته باشد؟!

نماشهر ارومیه و ویترین آن باید نشان دهد که بزرگان و مسئولان شهر و تصمیم‌گیران آن از تاریخ درس گرفته و کشتی شهر را با مدیریت مدبرانه خود به ساحل آرامش و رونق هدایت می‌کنند نه اینکه چهره نماشهر را به زخم‌های قدیمی و خون فرضی مزین کنند تا دل‌های ساکنان را همیشه ریش و افکار میهمانان را برای همیشه پریش کنند و وحشتی نهفته را در دل آشنا و غریب رسوخ دهند تا سرمایه‌ها از این دیار، فرار و رونق از آن بخار شود.

دروازه‌ی ارومیه به دست ما گشوده خواهد شد به روی فردا و ما فرزندان خود و میهمانان شهر را استقبال خواهیم کرد حال چه به بهشتی از تساهل و آرامش یا به جامعه‌ای پر تنش و ناآرام. اما باید بدانیم که در همین حال که ما در حال تصمیم‌گیری برای گشودن دروازه‌های ارومیه به یکی از دو مسیر فوق هستیم شهرهای زیادی دارند در کنار گوش ما خزنده یا حتی پرنده، رشد می‌کنند و فرصت‌های اقتصادی و اجتماعی را یکی یکی می‌ربایند.

بهترین نماشهر برای ارومیه، نماشهری است که دروازه بودن ارومیه را نشان دهد.

دروازه‌ای به روی فردا

دروازه‌ای به روی اروپا

دروازه‌ای به سوی عراق

دروازه‌ای به سوی گردشگری

دروازه‌ای به سوی تجارت و رونق

دروازه‌ای از جامعه‌ای متکثر و مشترک به بازاری آزاد و مشترک

نه دروازه‌ای به سوی مرگ دریاچه

یا دروازه‌ای بر روی نفرت و کینه

انتخاب با ماست و صدالبته مسئولیت نیز با خودمان.

کد خبر 2758827

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha