به گزارش خبرنگار کردپرس، وسط پارک شهید بهشتی یا همان پارک شهر ایستاده ای. نگاهت به پلاتوی در حال ساخت است که درست در سمت راست کمی پایین تر مردی را با پیراهن آبی می بینی که زانو در بغل نشسته و سرش رو به پایین است. از حرکاتش پی می بری که حال چندان خوبی ندارد… کمی جلوتر می روی و بوی اعتیاد را از او می شنوی که راحت و آزادانه دارد مواد مصرف می کند… در این حین سرش را بلند می کند و وقتی نگاه خیره ات را می بیند دستش را به حالت تعارف به سمتت نشانه می گیرد! داری به حال این مرد نه چندان میانسال نگاه می کنی که صدای خنده های بچه گانه ای را می شنوی. به سمت صدا که ریز شوی می بینی درست چند قدم آن طرف تر شهربازی است و بچه هایی که دارند بازی می کنند! بچه هایی که هر روز و هر لحظه در کنار بازیهایشان شاهد حضور معتادانی هستند که جلوی چشم آنان مواد می کشند… در سمت دیگر شهربازی دو خانم جوان نشسته اند و دارند به بازی بچه ها نگاه می کنند. با نگاهشان می فهمی که مادرند… مادرانی که نگران این وضعیت هستند. وضعیتی که باعث ترسشان هم شده. «ما خونه مون اینجاست و هر روز پسرم رو میارم بازی کنه ولی تا بازیش تموم بشه از ترس و نگرانی صد بار میمیرم و زنده میشم… نمی دونم واقعاً این همه معتاد توی این پارک چیکار می کنن!؟ چطور کاریشون ندارن و میذارن اینقدر راحت جلوی مردم مواد بکشن!؟». این را مادر یکی از بچه ها در حینی که مدام نگاهش به فرزندش است، می گوید. فرزند و فرزندانی که هر لحظه در معرض آسیب اند. از نگرانی این مادر به پشت سر که نگاه می کنی، این عده ای جوان هستند که سیگار به دست دور هم جمع شده و دارند با صدای بلند می خندند… حواست به انعکاس صدای خنده های آنان است که یکی از همین معتادان سلانه سلانه به سمت آنان می رود و با صدای نزار و لرزانی سیگارش را به سمت یکی از جوانان می گیرد و می گوید «آتیش کن اینو» …

متعجب از این وضعیت پیش آمده به سمت دیگری از پارک می روی. همان جایی که می گویند پاتوق همیشگی بیشتر معتادان است. از دور زن جوانی را می بینی که عده ای را دور خودش جمع کرده… وضعیت نابسامانشان فریاد می زند که در چه حال و روزی اند… نزدیک تر که می شوی پریشان حالی نصیبت می شود نه تنها از دیدن آن زنان که از دیدن کودکانی که همراهشان هست… کودکانی که معلوم نیست چه آینده ای در انتظارشان است! به آنان که می رسی انگار ترسیده باشند فوری پراکنده می شوند و هرکدام به سمتی می روند. نگاهت دنبالشان می کند که در این تعقیب و گریز چشمی، به سه مرد قفل می شوی… سه مرد جوان و میانسال که گوشه ای از پارک لم داده اند به تنه درخت خشکیده ای. هر سه باهم مشغول کشیدن شیشه اند… بی صدا چشم داری به آنان که می بینی یکی یکی معتادان داخل پارک می آیند سراغ یکی از این مردها و آن مرد با پیراهن چهارخانه و کلاه سایه گیری به سر، چیزی کف دست معتادان می گذارد و یکی یکی راهیشان می کند که بروند. بعد خودش و آن دو تَن دیگر می نشینند و به مواد کشیدن خود ادامه می دهند. همین طور داری اطرافشان می چرخی که همان مرد کلاه به سر با این احتمال که جنس می خواهی، نگاهت کرده و می پرسد «چیزی می خوای!؟ هرچی بخوای دارم ها!». وقتی پاسخی نمی شنود به همراه آن دو مرد دیگر به مواد کشیدن خود ادامه می دهند اما اینبار نه با اطمینان بلکه با شک و تردید… هرچند وقت یک بار نگاهت می کنند و با خودشان چیزی می گویند و مشخص است که مشکوک شده اند… بی توجه به این شک کردن هایشان همچنان داری اطراف پارک می گردی. به آن طرف پارک جایی که روبروی همان معتادان است، می رسی… خانواده ای روی چمن ها زیر سایه درختی نشسته اند…

دارد ظهر می شود و کم کم شلوغی پارک به خلوتی تن می دهد. جایی که ایستاده ای سه مرد مسن روی نیمکتی نشسته اند و دارند به آن معتادان نگاه می کنند و با هم حرف می زنند. یکی می گوید «ببین به کجا رسیدیم که وسط پارک باید به جای گل و درخت… تماشای معتادان کنیم!». آن یکی تأیید می کند. «آره بخدا. معلوم نیست چه خبره که اینقدر راحت دارن کار می کنن و هیچکی هم عین خیالش نیست! چه وضعشه این!؟ کل پارک رو به کثافت کشیدن».
سومی هم با انتقاد از مدیریت شهرستان ناله کنان نظرش را بیان می کند. «میدونی چند بار من خودم زنگ زدم بیان اینارو ببرن! ولی انگار نه انگار… مثل اینکه براشون مهم نیست فردا روزی سر جوونای دیگه چی میاد!؟». حرفای آنان از سر نگرانی است. نگرانی از اینکه چنین معتادانی وقتی آزادانه جلوی چشم همه مواد مصرف می کنند نه تنها بدآموزی دارد بلکه منجر به شکستن قبح اعتیاد در جامعه می شود! آن هم جامعه ای که استعداد به تباهی کشیدن را دارد. و این درست همان چیزی است که «مجید زارعی» از روانشناسان اجتماعی نسبت به آن هشدار می دهد. «باید بدانیم مشکل حضور معتادان متجاهر فقط در مصرف علنی مواد نیست! بلکه در عادی سازی یک فاجعه اجتماعی است. جایی که کودک، صحنه تزریق مواد را می بیند و چرخ و فلک بچه ها درست کنار بساط مواد کشیدن معتادان می چرخد. این فقط مسئله زیبایی شناسی شهری یا آزار بصری نیست؛ بلکه حمله مستقیم به بهداشت روان عمومی، امنیت اجتماعی و حقوق شهروندی است». به گفته او باید پیش از آنکه این تصاویر در ذهن نسل بعدی عادی شود، با همکاری مداوم تمام دستگاه های عضو شورای مبارزه با مواد مخدر طرح ضربتی جمع آوری و درمان این معتادان را بی وقفه و همیشگی اجرا کرد. اما مهم تر از جمع آوری، حمایت پس از درمان است تا معتاد که بیمار تلقی می شود دوباره به محیط آلوده و بی نظارت بازنگردد. لازم بر تأکید است که هیچ شهر و کشوری با عادی سازی زوال، بی توجهی به آسیب های اجتماعی و غفلت از مافیاهای تولید آسیب، آینده ای سعادتمند نخواهد داشت.

سخنان این روانشناس را وقتی به نگرانیهای مردمی که داخل پارک دنبال لحظه ای آسایش و آرامش اند وصل می کنی به مواردی بدتر از این نگرانی ها می خوری. نگرانی از امکان آلودگی و ابتلای به ایدز… سرنگ ها و وسایلی که این معتادان استفاده می کنند قطعاً آلودگیهایی را دارند و وقتی همین طوری در پارک رها می شوند مشکلاتی را به بار خواهند آورد. امکان دارد کودکی ندانسته آثار باقیمانده از مصرف مواد همانند سرنگ یا… را از روی زمین بردارد و او را درگیر ویروس ایدز نماید یا نه پاکبانانی که زباله ها را جمع آوری می کنند بسیار در معرض خطر این آلودگی قرار دارند. همین است که نگرانی و هراس خانواده ها را در پی داشته و از مسئولان خواستار رسیدگی هستند. مسئولانی که خود بهتر از همه از وضعیت مطلع اند اما اینکه چرا توجهی ندارند جای سؤال است! سؤالی که فرماندار شهرستان پاسخ آن را به مشکلات عمده ای منجلمه نبود کمپ ماده ۱۶ (کمپ نگهداری معتادان متجاهر) در شهرستان می داند. «خلیل فعله گری» از ساخت کمپ ماده ۱۶ می گوید و اینکه این کمپ در حال احداث بوده و با اتمام آن مشکل معتادان متجاهر حل خواهد شد. او به این سؤال که یعنی تا اتمام ساخت کمپ وضعیت به همین صورت ادامه خواهد داشت!؟ چنین پاسخ می دهد که «ما به دنبال گرفتن مجوز برای جمع آوری معتادان متجاهر به کمپ سنندج هستیم و مکاتبات در این زمینه انجام شده اما از سمت سنندج هنوز پاسخی دریافت نکرده ایم و همچنان پیگیر برای دریافت مجوز هستیم». اما دریافت این مجوز در تماسی که فرماندار با مدیرکل بهزیستی کردستان دارد، چندان حتمی نیست چرا که بنا به اظهارات مطرح شده، کمپ های ماده ۱۶ به دلیل اینکه از شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر طلب دارند… دیگر حاضر به همکاری با بهزیستی و پذیرش معتادان متجاهر نیستند و این یعنی بدهی مالی مانع جمع آوری معتادان متجاهر است!

داری به این روند مدیریت بهزیستی و بدهی که بار آورده فکر می کنی و با خودت می گویی بازهم چوب این ندانم کاری و بدهی بار آمده را مردم می خورند… که نگهبان پارک را می بینی که با نگاهی مشکوک و پر از سؤال دنبالت می کند. او که از مشکلات این معتادان در پارک می نالد و اعتقاد دارد این رها کردن و بی توجهی نه به نفع مردم است و نه به نفع خود معتادان… «این معتادان اوایل صبح تا دمدمای ظهر هستند و بعد از ظهر هم حوالی ساعت ۴ به بعد پیدایشان می شود و تا حوالی ده شب در پارک پرسه می زنند. درست است در ظاهر کاری به کسی ندارند اما همین که آزادانه و راحت جلوی چشم زن و بچه ها مواد مصرف می کنند خود نوعی آزار رساندن است! مردم معترض اند اما نیروی انتظامی باید ورود کند… ما که نمی توانیم با آنان درگیر شویم». صحبت هایت با نگهبان پارک تمام نشده که چشمانت به معتادی می خورد که لباس پاکبانی پوشیده… در حین راه رفتن دارد شیشه می کشد و مدام به این طرف و آن طرف پرت می شود، گویی هر آن می خواهد روی زمین بیافتد… هرکسی که سر راهش هست با ترس فرار می کند و بچه ها هم با جیغ به سمتی دیگر می روند. این وضعیت را که نگاه می کنی بیشتر به نابسامانی وضع موجود در این پارک و در سطح شهر پی می بری. پارکی که قرار است تبدیل شود به مکان فرهنگ و هنر و پاتوقی برای هنرمندان و هنردوستان، نباید در این وضع بماند! تا یادت هست این پارک هرگز حس امنی به شهروندان نداده؛ چه آن زمانی که دور تا دور پارک بسته بود و همین، فضا را برای اراذل و اوباش در کنار موادفروشان مهیا کرد و منجر به بسته شدن باشگاه تکواندو در این محل شد و چه حالا که گرچه دیوارهای سرتاسر پارک برداشته شده اما تبدیل به پاتوق معتادان شده است… در هیچ دوره این پارک شهید بهشتی (شهر) مکان امن و آرامی برای شهروندان نبوده و همین است که بسیاری از شهروندان ترجیح می دهند برای استراحت و تفریح چند ساعته با وجود مسافت طولانی تر به پارک رضوان و یا سراب بروند… و به قول خودشان حداقل چند ساعت را بدون نگرانی از وجود معتادان بگذرانند… هرچند بازهم از وجود مزاحمان موتورسوار در آن پارک ها هم می نالند!

وقت ظهر رسیده و ساعت از ۱۳ هم گذشته… دیگر خبری از تیزی خورشید تابستان نیست و کم کم شهر بوی پاییز به خود گرفته… از داخل پارک به مسیر خروجی می روی… درست همان جایی که وانت بارهای دستفروش به ترتیب ایستاده اند… این بار ذهن ات از معتادان متجاهر درگیر این دستفروشان می شود که در سرمای پیش رو به درختان پارک روی می آورند و برای فرار از گرما به جان شاخه های درختان می افتند… همان درختانی که باید فضای سبز این شهر باشند و به تنفس مردم کمک کنند اما…
با این همه نابسامانی سردرگم از بلاتکلیفی پیش رو… نگاهی به پشت سر داخل پارک می اندازی… دیگر صدای بچه ها نمی آید و خلوتی، لباس خود را به تن پارک کرده… اما هنوز جای معتادان دیده می شود که خالی شده برای شیفت شب…
* گزارش و عکس: زیبا امیدی فر

نظر شما