کردپرس- زیر لب شروع می کند به خواندن وِردهای عجیب و غریب. گاهی صدایش اوج می گیرد و «ح» ها را جوری غلیظ ادا می کند که انگار می خواهند حنجره اش را سوراخ کنند و بریزند کف زمین. گاهی هم لحنش آن قدر آهسته می شود که به زور صدایش را می شنوی. زبانش هرچه هست ناآشناست و به زبان بیگانه های فضایی می ماند. شاید هم زبان از ما بهتران... همان طور که وردخوانی را ادامه می دهد خنجرش را بر می دارد و آستین ها را بالامی زند و بعد هم مثل فرفره می چرخد دور آنکه دو زانو روی زمین وسط گل فرش چنبره زده؛ دولادولا می چرخد و با نوک خنجر دور تا دور آنکه روی زمین نشسته خطی می اندازد روی فرش تا یک حصار دایره ای شکل بگیرد.
می خواند و حصار می اندازد، می خواند و حصار می اندازد، می خواند و... پُرزهای فرش از خط حصار به هوا بلند می شوند و در نور کم جانی که از پشت پرده زنبوری خود را زورکی به درون اتاق کشانده، به شور و غلیان در می آیند. بعد نوبت می رسد به سطل آب. سطل را می گذارد روی زمین جلوی آنکه وسط حصار است. بازهم شروع می کند به چرخیدن و خواندن.
می خواند و به زن اشاره می کند تا فندکی که کنارش هست را بردارد و کاغذی را که کنار سطل است آتش می زند و فرو می کند در آب. کاغذ آتش گرفته جیز جیز کنان در آب خاموش می شود. دیگر نمی چرخد. خودش هم می نشیند همان جا روی زمین مقابل زن. بینشان سطل است. آستینش را بالاتر می برد و دست می کند در سطل و می چرخاند.
«آها... پیدایش کردم» این را می گوید و مشت پرش را بیرون می آورد. قفل را می گذارد جلوی زن. یک قفل زنگ زده که انگار بیست -سی سالی می شود باز نشده. می گذاردش جلوی زن که هاج و واج مانده و چشم گرد شده اش را از قفل بر نمی دارد. «کار، کار خواهر شوهر کوچیکته. ورپریده این قفله رو همون شب عروسی تون برات زده... می شه چقدر؟ ها. تقریباً همون ده - پانزده سال پیش.
البته یا کار، کار اونه یا جاری کوچیک تره یا خاله کوچیکه شوهرت. خلاصه یکی از این سه تاس دیگه. غیر از این نمی تونه باشه. خودت به کدوم مشکوکی؟» زن مردد مانده که کدام یکی را مجرم اصلی بداند؟ مجرمی که باعث شده شوهرش با او سرد باشد و مدام کارشان بکشد به جنگ و دعوا. از یک طرف رابطه اش با هیچ کدامشان خوب نیست و با هر سه شان کارد و پنیر است. از یک طرف فکر می کند پس چرا آقای رمال اسم مادر شوهرش را نیاورده؟ او که بیشتر از همه دوست دارد کارشان به طلاق بکشد.
بعد فکرش را بلند می گوید «حتما ننه اش به یکی از این سه تا مأموریت داده برن واسمون قفل بزنن. الهی خدا به زمین گرمت بزنه زن... الهی...» آقای رمال هم دور بر می دارد و حرف هایی می زند که زن بیچاره را حسرت به دل کند و آه عمیقی به دلش بگذارد. «اگر زودتر می آمدی کارت به اینجا نمی کشید. این قفلی که برایت زده اند خیلی قدیمی است. موکلم با سختی بیرون کشیدش». موکل؟ همان از ما بهترانی که دستیار آقای رمال است و کمک می کند تا طلسم ها و قفل ها باطل شوند یا برعکس کمک می کند تا کسی را طلسم کنند و برایش قفل بزنند.
کار که تمام می شود آقای رمال چند نسخه تجویز می کند که رابطه زن را با شوهرش بهبود ببخشد و به قول خودشان به مردش رجوع کند. «این ۵ تا کاغذ رو بگیر و هر شب یکی شون رو همراه اسپند بسوزون. همون موقع که می سوزونی هم بگو به نام شوهرم و مادرش. یادت نره اسمشو بگی ها. اینا شوهرتو بی قرار می کنه». زن، خوشحال کاغذ ها را می گیرد و محکم در مشت اش می فشارد جوری که انگار زندگی از دست رفته اش را به چنگ آورده. آقای رمال چند کاغذ بقچه پیچ هم می دهد دست زن که برود در یک خرابه خاک کند. «اینارم بگیر که زبون مادر شوهرتو ببندی که دیگه فضولی نکنه تو زندگی تون. یکی دیگم هست. اینم زبون بند خواهر شوهر و جاری و هر کی که شر و شور درست کرده. بگیر برو با خیالت راحت». حالا می رسد نوبت به حساب و کتاب. دستمزد آنکه زندگی ات را نجات داده و با چند تا کاغذ و ورد عجیب و غریب، شوهرت را واله و شیدا کرده و پای همه را از زندگی تان بریده، چقدر می شود؟ آقای رمال شروع می کند به چرتکه انداختن. «قفلت که میشه صد هزار تومن. دو سومش سهم موکله برای همین نمی تونم تخفیف بدم. دهن بند و ورد برای بی قرار شدن شوهرت هر کدام ۵۰ هزار تومن. یعنی سرجمع می کنه ۲۰۰ هزار تومن. برو به سلامت اما هفته دیگه دوباره بیا که یه چکت کنم ببینم قفلی چیزی باز نزده باشن. چون ممکنه بفهمن قفل باز شده.» زن با چهره ای بشاش راهی می شود تا بر ویرانه های زندگی بر باد رفته اش، خانه ای آباد بسازد. خانه ای روی آب. خانه ای بر پایه چند ورد و قفل و زبان بند و باطل السحر و طلسم و ...
استقبال زنانه از دعانویسی
آقای رمال روزانه حدود بیست -سی نفری را راه می اندازد و پولی که از مشتری ها می گیرد بستگی به مورد طرف دارد و گاهی خیلی بیشتر از این حرف هاست. نام اصلی اش مشخص نیست اما او را به اسم حاجی می شناسند. سن و سالی هم ندارد.
در خانه ای در خیابان کارگر ساکن است. در کوچه ای تنگ و باریک. آدرس که می دهند می گویند، در قهوه ای یک. در قهوه ای زنگار گرفته که آدم های چاق ممکن است به چارچوب باریکش گیر کنند. خانه ای کوچک و نمور که با دیدن در و دیوار رنگ پریده اش نخستین سؤالی که به ذهن ات می دود این است که آقای رمال با داشتن یک موکل مشکل گشا و همه فن حریف و این درآمد آنچنانی، چرا به وضع خودش سرو سامانی نمی دهد؟ شغل پدر و پدربزرگش هم همین بوده. البته او غیر از موکلش یک دستیار دیگر هم دارد، خانم اش. در را او باز می کند و با خوشرویی مشتری ها را دعوت می کند، تا از حیاط دو سه متری عبور کنند و بروند داخل.
بیشتر مشتری ها زن هستند برای همین هم بهتر است یک خانم باشد که امور را رتق و فتق کند و بتواند به درد دل مشتری ها گوش بسپارد و بازار را گرم نگه دارد. خانم آقای رمال که همه مشتری ها «پری» صدایش می کنند و با او رابطه گرمی دارند، می گوید «اکثر مشتریامون خانوما هستن. بینشون تک و توک مرد هم هست. اما خانوما خیلی بیشترن. اکثرشونم یا می خوان مشکلشون رو با شوهراشون و خانواده شوهرشون حل کنن یا دخترایی هستن که بختشون بسته شده و میان که بختشون وا شه»...
راه میان بر کاذب
از تحقیقات این گونه بر می آید که ۹۵ درصد مراجعه کنندگان به رمالان را زنان تشکیل می دهند و دیگر اینکه حدود ۷۵ درصد مراجعان، تحصیلکرده هایی هستند که تفکرات امروزی دارند و خود را روشنفکر می دانند. اما دلیل این مراجعه های زنان به رمالان و دعانویس ها و البته فالگیرانی که آنان را به به سمت رمالان سوق می دهند، چیست؟ چرا زنان حاضرند برای بهبود روابط خود با همسرشان و دیگران این راه را برگزینند و پول هنگفتی بپردازند، اما کمتر پیش می آید که به جای دست به دامن رمال شدن، به یک مشاور روانشناس مراجعه تا مشکلاتشان را از راهی منطقی حل کنند!؟
در همین زمینه براساس تحقیقات روانشناسی انجام شده، برای این مسئله می توان علت ها و ریشه های متعددی در نظر گرفت که یکی از آن ها تاریخچه و پیشینه اینجور کارها نزد ایرانیان و ملل کهن است اما اگر از این پیشینه های تاریخی بگذریم و به حال کنونی اکتفا کنیم دلایل زیادی پیدا می شود.
یکی از دلایل این مسئله آن است که زنان به دلیل یکسری ناملایمات اجتماعی که ریشه در سالیان دراز دارد، گاهی از اعتماد به نفس اجتماعی بالایی برخوردار نیستند و در مقابل مسائل پیچیده، به ویژه مسائلی که با روابط عاطفی شان گره خورده، مستاصل و عاجز می شوند و دنبال یک راه میانبر می گردند تا هرچه سریع تر از شر فکرهای عذاب آور و مشکلاتشان خلاص شوند. این گونه می شود که منطق رنگ می بازد و خرافه به جای آن می نشیند.
اینجا سؤال دیگری که پیش می آید این است که زنان حرف های رمال ها را باور می کنند یا اینکه دوست دارند باور کنند؟ برای پاسخ به این سؤال هم روانشناسان معتقدند عده ای از زنان زود باور هستند و هر چه رمال می گوید باور می کنند به ویژه اگر یکی دوبار به صورت اتفاقی یا هر دلیل دیگری، چند کار کوچک از این شیادان ببینند. در این صورت به دام رمال ها گرفتار می شوند و معتاد وارانه نزدشان می روند. عده ای دیگر از مشتریان رمالان هم شاید اطمینان کامل به حرف های رمال نداشته باشند و پولی که می دهند با اکراه باشد اما همین کورسوی امید هم برایشان غنیمت است. در واقع آنان دوست دارند خبرهای خوش و انرژی های مثبت را هر چند با ضریب اطمینان پایین، باور کنند.
نتایج تحقیقات روانشناسی نشان می دهد که یکی دیگر از دلایل مهم مراجعات زنان به رمال ها طرز تفکر غلطی است که در بین عده ای از زنان رواج دارد. حکایت دعوای کهنه عروس و مادر شوهر... همین دعواهای خانوادگی وعجز برای حل منطقی آن ها، پای زنان زیادی را به اینجور جاها باز می کند. در واقع این افراد توانایی مدیریت بحران های زندگی را ندارند و مهارت های حل مشکلات و رویارویی منطقی با آن ها را نیاموخته اند. آن ها طعمه خوبی برای رمالان هستند.
****
خانه های زیادی هستند مانند خانه همین حاجی و پری خانم که درشان به روی مشتریهای همیشگی شان باز است. مشتریانی که ترجیح داده اند آقای رمال را به عنوان مشاور روانشناس شان برگزینند و کرور کرور پول بی زبان را بدهند دست رمال تا گره از کارشان باز شود. بی آنکه لازم باشد خودشان قدم از قدم بر دارند و اندکی تلاش کنند برای رهایی از باتلاق مشکلاتشان. /
* گزارش: زیبا امیدی فر
نظر شما