اما در این میان، برخی جانها برگزیده میشوند تا حنجرهی گویای یک تاریخ باشند. «عزیز شاهرخ»، فرزندِ نجیبِ خاکِ مهاباد، در زمانی قدم به عرصهی هستی نهاد که نغمههای کُردی در آستانهی گذار از سنت به مدرنیته بودند. او وارثِ نغمههایی شد که قرنها در سینهی کوهستان طنینانداز بود. او از همان آغاز، آموخت که برای ماندگاری، نباید تنها به حنجره تکیه کرد؛ بلکه باید روح را در چشمهی زلالِ فرهنگِ مادری شستشو داد. او با درکی عمیق از نغمههای «مکریان»، مسیری را آغاز کرد که در آن، هر تحریر، پیوندی میانِ زمین و آسمان و هر بیت، سندی بر اصالتِ یک ملت بود.
عزیز شاهرخ در مسیرِ تکاملِ هنری خویش، تنها یک مقلد نبود؛ او پژوهشگری بود که در محضرِ بزرگان، رازِ جاودانگی را جُست. او که شیوهی فاخرِ سیدعلیاصغر کردستانی را با تمامِ دشواریهایش درک کرده و زیرِ سایهی وقارِ بینظیرِ استاد محمد ماملی بالیده بود، توانست به امضایی دست یابد که در عینِ وفاداری به سنت، طعمی معاصر داشت. صدای او، روایتگرِ دردها، شادیها و حماسههایی است که با تار و پودِ زندگیِ مردم کُرد گره خورده است. او با تسلطی خیرهکننده بر مقامات و گوشههای موسیقی، توانست پلی استوار میانِ «هوره»های باستانی و دستگاههای موسیقیِ ایرانی بنا کند. او در تمامِ این سالها، هنر را نه برای نام، که برای نانوشتههایِ دلِ مردمی برگزید که در صدایش، شکوهِ قندیل و لطافتِ دریاچهی زریبار را مییافتند.
اما آنچه عزیز شاهرخ را از یک خوانندهی صرف به یک اسطورهی اخلاقی بدل میکند، زیستِ مومنانهی او در ساحتِ هنر است. او در تمامِ فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی، هرگز هنرِ خویش را به پای مصلحتهای زودگذر قربانی نکرد. دههها معلمی در سنگرِ آموزش و پرورش، به او آموخت که چگونه میتوان در عینِ بزرگی، فروتن ماند. او با همان سادگی و بیآلایشی که در کوچهپسکوچههای مهاباد قدم میزد، بر روی صحنههای بزرگِ موسیقی نیز ظاهر میشد. در شخصیت او، غرور راهی ندارد؛ چرا که او خود را تنها قطرهای از اقیانوسِ بیکرانِ فرهنگِ کُردستان میداند. این نابتِ شخصیتی، باعث شده است که حتی کسانی که با زبانِ کُردی آشنایی ندارند، با شنیدنِ سوزِ نهفته در صدای او، به احترامی قلبی وادار شوند.
امروز، وقتی به کارنامهی پربارِ این پیرِ فرزانهی موسیقی مینگریم، تنها آلبومها و آوازها را نمیبینیم؛ بلکه موزهای از هویت و نجابت را تماشا میکنیم. عزیز شاهرخ به ما ثابت کرد که میتوان جهانی اندیشید اما بومی ماند. او به نسلهای جوان نشان داد که راهِ میانبر برای شهرت، درخششِ ستارههای کاغذی است، اما راهِ جاودانگی، ریشه داشتن در خاک و ایستادن در برابرِ تندبادهاست. صدای او، نجوایی است که از دیروز آمده تا چراغِ راهِ فردا باشد. تا زمانی که در دامنههای زاگرس، پونههای وحشی میرویند و تا زمانی که عشق، زبانِ مشترکِ انسانهاست، نام و طنینِ عزیز شاهرخ، همچون نگینی بر تارکِ هنرِ این مرز و بوم خواهد درخشید. او نغمهخوانی است که هرگز تمام نمیشود؛ چرا که حقیقت، هرگز به پایان نمیرسد.
در جغرافیایی که کوههایش پاسدارانِ نجیبِ خاطراتِ باستانیاند و بلوطهایش با هر وزشِ باد، قصههای کهن را واگو میکنند، زادن و زیستن، خود نوعی هنر است.
کد مطلب 2792055

نظر شما