خبرگزاری کردپرس _ نوْره گولْیْنی شاعر و عارف بزرگ کُرد یکی از شخصیتهای برجسته فرهنگی مردم کلهر است که نام او امروزه بر همگان آشکار و ارجمند است. نوْره آنطور که از احوال و زندگیش بر ما معلوم شده در زمان حیاتش چون دیگر عرفا جایگاه والایی نزد مردم نداشته و در خاموشی و کنج عزلت روزگار گذرانده است. اما بعد از دههها مردم اشعار و کلامش را درک نمودهاند و به همین خاطر نوْره را نیز باید شاعر و عارفی به حساب آورد که فراتر از زمان خود اندیشیده و همین باعث درک ناکافی مردم از او در زمان حیاتش شده است. دلیل این نظر از آنجا عیان میگردد که از زندگی و رسم نوْره اندک اطلاعاتی به جا مانده و مردم اهمیت او را در آن دوره به خوبی ادراک نکردهاند.

مسعود میاور نقاش تصویر نوره گولینی
نوْره اهل منطقه زیبای گولْیْن_درهی آب و انار و شالیزار_ است، که در تقسیمات اکنون جزء شهرستان گیلْان میباشد. اما در زمان حیات شاعر گولْیْن جزء آریوناوا (سپس شاهآباد) بوده است.
نوْره گولْیْنی تقریباً در سال ۱۲۵۰ هجری شمسی دیده به جهان گشوده است و این تاریخ تولد به صورت تقریبی میباشد. تنها سرنخ موجود که این تاریخ را تایید میکند اشاره به هم دوره بودن با میرزا کیخسرو پرواره شاعر اهل چله گیلْان میباشد که ایشان در سال ۱۲۵۷ هجری شمسی تولد یافتهاند. از آنجا که ۵ تا ۱۰ سال تفاوت سنی برای همدوره بودن میتوان در نظر گرفت تاریخ ۱۲۵۰ هجری شمسی تاریخ نزدیک به ذهنی برای این شاعر بزرگ میباشد که تفاوتی تقریبی در تاریخ این دو شاعر نیز لحاظ گردد.
مردم کُرد و مخصوصاً کلهر نوْره گولْیْنی را با یک بیت میشناسند. شعری که اشاره به روایتی دارد که مردم جنبه ربانی به آن بخشیدهاند. این روایت دلالت بر آگاهی بالای نوْره گولْیْنی دارد و به نوعی میخواهد بگوید نوْره انسان عادی نبوده و دارای آگاهی بالایی بوده است.
در آن روزگار اکثر طوایف ایل کلهر کوچرو هستند و ییلاق به قشلاق میکنند. و از شاهراههای مهم ییلاق به قشلاق آنها کوه «درونه سقان» و منطقه «کفراور» است که منطقه گولْیْن در مسیر این شاهراههای کوچ قرار دارد. در فصل بهار که طوایف از قشلاق به ییلاق کوچ میکنند نوْره که جوانی رشید است دختری را در کوچ میبیند و زیبایی او طوری بر او اثر می کند که نمیتواند طاقت بیاورد و دنبال او میرود و خودش را چوپان معرفی میکند. پدر دختر نیز او را به چوپانی قبول میکند و با آنها همراه میشود. نقل است که این طایفه از مردم سنجابی و مقصد آنها ماهیدشت بوده است. دختری که نوْره شیفته او میشود «شواو» نام دارد و به مرور خانواده شواو به قصد و نیت نوْره پی میبرند و از او میخواهند به دیار خود بازگردد. پدر شواو در آخرین لحظات به نوْره میگوید اگر پاییز برگشتیم و سراغی از تو گرفتیم بدان با این وصلت موافقیم وگر نه این موضوع را فراموش کن.
نوْره با ناراحتی برمیگردد و از آن روز دوری و عشق شواو او را از خود بیخود میکند. برای همین روزها به غاری میرود و آنجا خلوت میکند و پروردگار را ذکر میگوید تا در این مسیر او را یاری نماید.
ماهها میگذرد تمام ایلات و طوایف از گولْیْن میگذرند و خبری از خانواده شواو نیست. دیگر صبر نوره به سر میآید و روزی روی سنگی در ورودی غار نشسته و تمام اسماء خداوند را بر زبان میآورد در آن حال پریشانی، وضعی به او دست میدهد که فریاد برمیآورد آتش گرفتم، آتش گرفتم، مردم با مشک و سطلهای آب سوی او میدوند و نزدیک که میشوند با جوابی متحیر کننده روبه رو میشوند که آتش در درون من است چگونه میخواهید آن را خاموش کنید. این شعر دو بیت است که یک بیت آن در حافظه جمعی مردم باقی مانده است و به قرار زیر میباشد:
هەی ئاو هەی ئاگر، هەی ئاگر گردم
خوەدان بەنەولا نەسزیەین مەردم
هەێ ئاو هەی ئاگر هەی ئاگر هەێ ئاو
هەی ئاو وە دەسەیل ئاگر ها لە ناو
مردم دور او حلقه میزنند و در این حین یکی فریاد میزند طایفهای دارد نزدیک میشود و نوْره گولْیْنی بیاختیار از روی سنگ بلند میشود و معشوقهاش را میبیند و به سمت او میدود، افرادی که دور او جمع شدهاند از پشت سر به او خیره میشوند، کنار رودخانه گولْیْن به هم میرسند و همانجا دستهای هم را میگیرند
(برخی نقل میکنند روی رودخانه به هم میرسند و به خاکستر تبدیل میشود و آب آنها را با خود میبرد که روایتی دور از ذهن است)
به احتمال نوْره با شواو ازدواج میکند و تا آخر عمر در کنار هم زندگی میکنند. در مورد فرزند یا فرزندان آنها اطلاعی در دست نیست اما چندین خانواده در روستاهای سرباخ، چمن، قلیقلی و... معتقد هستند از نسل نوْره گولْیْنی میباشند.
درباره معلومات نوْره اطلاعی در دست نیست اما عارفی در این سطح نمیتواند نسبت به اندوخته دیگر عرفا و اهل فیض ناآگاه باشد، گرچه هیچ رد و نشانی از او باقی نمانده اما از قرائن و احوال او میتوان حدس زد نوْره میرزا بوده و بر اهالی اندیشه آگاهی داشته است.
نوْره همانطور که اشاره شد در بانگولْیْن زیسته است در روستای که سرباخ (سرباغ) نام دارد. این روستا در گذشته در پای قلعه تاریخی گورگین قرار داشته و در چندین دهه گذشته از پایین دره به بالای دره تغییر مکان داده است. در بالای دره نیز قبرستانی واقع شده که سنگ قبرهای آن حکایت از قدمتی دیرینه دارد. با توجه به نبود امکانات در گذشته هر کسی به درود حیات گفته است در قبرستان محل وفاتش به خاک سپرده شده و معدود افراد به عتبات عالیات انتقال یافتهاند. این احتمال وجود دارد که قبر نوْره گولْیْنی در همان قبرستان روستای سرباخ باشد، اما اینکه در میان آن قبرهای قدیمی کدام قبر مشخصاً متعلق به او است بر کسی آشکار نیست و شاید هم طبق باور پیشینیان خاک خاک است و تفاوت نمیکند. پس طبق این باور شایسته است گوشهای از قبرستان را نماد این عارف و شاعر بلند آوازه دانست تا بر عاشقان راه حقیقت جلوهای از یک انسان پاکاندیش آشکار باشد.
از نوْره اشعار کمی باقی مانده است اما قدیمیها میگویند بسیاری از ابیاتی که امروزه اشعار فولکلور خوانده میشوند از اشعار نوْره گولْیْنی هستند.
منابع:
_گفتگو با محسن آرام، شاعر و پژوهشگر منطقه گولْیْن
_گفتگو با قدیمیهای اسلام آباد و گیلانغرب
_سازمان ثبت احوال کشور
_تاریخ ادبیات کلهری، قسمت سوم، میثم رجبی

نظر شما