«جوزف پولیتزر»؛ خالق روزنامه نگاری مردمی در جهان

سرویس کردستان- پرده از بسیاری از رازها بر می داشت و جنجالی کار می کرد، عاشق روزنامه نگاری بود و شنیدن صدای مردم را به هر چیزی ترجیح می داد؛ «جوزف پولیتزر» کسی که او را به نام خالق روزنامه نگاری مردمی در جهان می شناسند.

به گزارش خبرنگار کردپرس، «در خانواده ای ثروتمند از خاندان مگیار- یهودی در «ماکو، مجارستان» در 10 آوریل 1847 به دنیا آمد. پدرش یک بازرگان غلات در «بوداپست» بود و او در همان جا در مدارس خصوصی به تحصیل پرداخت.»

این جمله را سر کلاس A4 برای دانشجویان «خبرنگاری» از طریق فایلی تصویری نشان دادم و منتظر بودم تا فوراً بگویند کیست! اما با نگاهی به چهره های دانشجویانم تنها چیزی که دیدم تعجب بود! عده ای در فکر این بودند که تشخیص دهند کیست؟ و عده ای هم به دنبال تقلب از اینترنت بودند!

دوران زندگی

ادامه بیوگرافی را پی می گیرم. «در هفده ‌سالگی تصمیم گرفت به سربازی برود و کوشید تا در فهرست ارتش اتریش جهت اعزام به مکزیک و ارتش بریتانیا برای خدمت در هند قرار گیرد، اما ضعف دید و نحیف بودنش مانع از پذیرشش شد. در سال ۱۸۶۴ به آمریکا مهاجرت کرد و توانست در جنگ داخلی آمریکا وارد میدان شود و به رؤیای خود برای حضور در ارتش، جامه‌ عمل بپوشاند. پس از آن به «بوستون» در ایالات متحده رفت و کار روی کشتی را برگزید. گزینه ای که هیچ وقت با روحیه اش سازگار نبود.»

باز هم برگشتم و نگاهی به بچه ها انداختم و دیدم همچنان مات و مبهوت اند. البته آنانی که تقلب کرده بودند را نادیده گرفتم. به جلوتر می روم. «پس ‌از این دوران به سنت لوئیز رفت. او می‌ توانست به ‌خوبی به زبان آلمانی و فرانسوی صحبت کند، اما زبان انگلیسی ‌اش بسیار ضعیف بود، از این‌ رو در اوقات بیکاری به مطالعه‌ زبان انگلیسی و حقوق می ‌پرداخت و برای این کار همیشه به دنبال جای خالی در کتابخانه بود و هرگز جای خالی پیدا نمی کرد. پس به اتاق بازی شطرنج پناه می برد و دیدن بازی بزرگان از او یک شطرنج باز حرفه ای ساخت.»

ازدواج و ورود به عرصه روزنامه نگاری

دیگر به دانشجوها نگاه نکردم. فهمیدم که آنانی که با تقلب شخصیت این بیوگرافی را شناخته اند به مابقی هم گفته اند برای همین بدون هیچ تأملی پیش رفتم. «پس از چند سال کار و تلاش در سال ۱۸۶۹ در روزنامه ‌ای آلمانی ‌زبان به نام «وست لیش» استخدام شد و چهار سال در این حرفه کار کرد و در سن 25 سالگی قدم در راه نشر کتاب نهاد و کتاب «انقلاب یک زن» را به رشته تحریر درآورد.»

«در این زمان با دختری پروتستان به نام «کیت دیویس» ازدواج کرد و به حزب جمهوری خواه آمریکا گرایش یافت و برای پیروزی «هوراس گریلی» در انتخابات ریاست جمهوری تلاش فراوانی کرد؛ ولی با شکست این کاندیدا در انتخابات سال ۱۸۶۹، حزب جمهوری ‌خواه منحل شد و او پس از مدتی به دموکرات ‌ها پیوست.»

آشنایی با دنیای روزنامه نگاری

در این میان کمی به چهره دانشجویان دقت می کنم. هرکدام یه یک شیوه ای تظاهر به گوش دادن می کنند اما... ادامه کار را می خوانم. «پس از چندی تلاش در عرصه‌ روزنامه‌نگاری و کسب تجربه‌ های تازه موفق شد در سال ۱۸۷۲ روزنامه‌ «پست» را به مبلغ ۳۰۰۰ دلار خریداری کند که البته سهم خود در این روزنامه را سال بعد با سودی سرشار فروخت. در ۱۸۷۹ هم به‌ طور همزمان دو روزنامه‌ «سنت لوئیس دیسپچ» و «سنت لوئیس پست» را خریداری کرد و پس از ادغام این دو در یکدیگر، روزنامه «سنت لوئیس پست دیسپچ» را انتشار داد که هنوز هم این نشریه به نام «سنت لوئیس» فعالیت دارد. این روزنامه، جایگاه و تریبونی مناسب برای او فراهم کرد تا بتواند عقاید پوپولیستی خود را به ‌راحتی ابراز نماید.»

اینجا که می رسم دوران دانشجویی خودم یادم می آید. آن زمان شوق و ذوق دانشجو حرف اول را می زد. همه قبل از شروع کلاس با دست پر می رفتیم و حتی به استاد هم اطلاعاتی را می دادیم. ولی حالا چه! حتی با وجود این همه امکانات هنوز دانشجو میلی برای خود را نشان دادن ندارد.

یادم می آید آن زمان حتی به جزوه های استادان تکیه نمی کردیم و کتاب های معرفی شده را یا می خریدیم و یا از انتشاراتی ها امانت می گرفتیم و همه این کارها باعث شد همیشه با ذوق فراوان سر کلاس ها حضور پیدا کنیم. اما حالا حتی با جزواتی هم که هست دانشجو حاضر نیست ده صفحه را کامل بخواند برای همین مدام انتظار انتخاب مطالب مهم برای امتحان را دارد!

به دانشجویانم نگاهی می اندازم. چهره هایشان فریاد می زند که حوصله ندارند و فقط منتظرند که هرچه سریع تر کلاس تمام شود. برای همین به اجبار بیوگرافی را کامل می کنم. «سال ۱۸۸۲ او مردی متمول و ثروتمند بود و موفق شد امتیاز روزنامه «نیویورک ورلد» را به مبلغ 346 هزار دلار از «جی گولد» خریداری کند. این روزنامه که پیش از آن، سالانه ۴۰ هزار دلار ضرر به بار می‌آورد، با درایت و مدیریت علمی او به روزنامه‌ ای پرتیراژ تبدیل گشت.»

ابداع شیوه ای جدید در مطبوعات

«او با دقت، خلاء های موجود در دنیای روزنامه ‌نگاری را پیدا می ‌کرد و داستان‌ های مورد علاقه‌ مردم را در آن چاپ می ‌نمود. از سویی دیگر، بسیار افشاگرانه و جنجالی کار می‌ کرد و پرده از بسیاری رازها بر می ‌داشت.»

«او مبتکر «مردمی نويسی» در نشريات است که تا آن زمان عمدتاً به گزارش فعاليت های دولت می پرداختند. ايجاد رقابت ميان روزنامه ها در زمينه کسب اخبار اختصاصی هم چيزی است که به نامش ثبت شده است. اصرار او به مردمی نگاری و تلاش برای يافتن اخبار و مطالب اختصاصی؛ چهره رسانه ها را در جهان تغيير داد و به پيشبرد تمدن و رعايت حقوق مدنی کمک بسيار نمود.»

دغدغه اجتماعی این روزنامه نگار تا حدی بود که در سال 1899 برای حمایت از کودکان کار دست به اعتصاب زد.

ماجرای انفجار رزمناو آمریکایی

او در سال های پایانی قرن نوزدهم، با شخصیت بی بدیل خود و مهارت در حرفه روزنامه نگاری، به حقیقت یابی دست زد. «قصه این افشا گری به ماجرای انفجار رزمناو آمریکایی «مین» در خلیج هاوانا در سال ۱۸۹۸ باز می گردد. این انفجار دستاویز اعلام جنگ ایالات متحده علیه اسپانیا بود و به الحاق «کوبا، پورتوریکو، فیلیپین و جزیره گوام» به این کشور منجر شد. انفجاری که رب اثر آن ۲۶۰ تن جان خود را از دست دادند و همین مسئله سوژه ای شد برای رقابت دو روزنامه «ورلد و نیویورک ژورنال». روزنامه نیویورک ژورنال علم انتقامجویی را افراشت و اما از آنجا که روزنامه «ورلد» به دنبال کشف حقیقت بود، تلاش می‌کرد نشان دهد در این حادثه هیچ تعمدی در کار نبوده و این انفجار، ناشی از اختلال در موتورخانه بوده ‌است. همین اختلاف نظر، جنگی تمام عیار بین این دو روزنامه به راه انداخت و سرانجام در سال ۱۹۰۹ به اتهام توهین به «تئودور روزولت و جی پی مورگان» علیه روزنامه «ورلد» اعلام جرم کردند و این روزنامه به پرداخت چهل میلیون دلار غرامت محکوم شد. اما در نهایت افشاگری ‌های این روزنامه در سال ۱۹۱۱ نتیجه داد و پس از اعلام نتیجه نهایی کمیسیون تحقیق مبنی بر عمدی نبودن حادثه، از این اتهام مبرا شد.

همین لحظه یاد زمانی افتادم که استاد «فرقانی» داشت همین بیوگرافی را برایمان می خواند که وقتی به این قسمت رسید من و «حمیرا» دو نفری با هم فریاد زدیم «جوزف پولیتزر»... استاد هم با لبخندی دلنشین حرفمان را تأیید کرد و ادامه داد.

من هم به روال همان آموزش ها حالا دانشجویان امروز را محک می زنم اما آن روزها کجا و این روزها کجا.

ورود به روزنامه نگاری تحقیقی

باز می گردم به کلاس و ادامه معرفی نامه «جوزف پولیتزر»... هرچند هنوز اسمش را عنوان نکرده ام و همچنان منتظرم حداقل دانشجوها با تقلب هم که شده اسمش را بر زبان بیاورند. «کمی بعد با استخدام روزنامه‌نگار و محقق معروف «نلی بلای» در سال ۱۸۸۷ کار خود را به اوج رسانید و با انتشار گزارشی درباره فساد در تنها بیمارستان روانی آمریکا توانست پای در روزنامه نگاری تحقیقی بگذارد. سپس روزنامه «ورلد» در سال ۱۸۹۵ نخستین روزنامه‌ کمدی رنگی به نام «یلو کید» را به مردم معرفی کرد. این روزنامه هم بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت و شمارگان آن در مدت ‌زمان کوتاهی از ۱۵ هزار به ۶۰۰ هزار نسخه رسید.»

«موفقیت‌ های پی ‌در پی این روزنامه نگار حسادت رقبای او را برانگیخت و بسیاری از آنان برای خراب کردن وجهه‌ اجتماعی او دست ‌به ‌کار شدند. سردبیر روزنامه «نیویورک سان» مدعی بود که او از دین‌ برگشته است و مردم نباید با خرید روزنامه‌ یک کافر، از او حمایت کنند!»

به این بخش که می رسم دیگر باید بگویم او کیست. نگاهی به دانشجوها می اندازم. همچنان بی میلی در چهره ها فریاد می زند که یعنی «ایکاش زودتر تمام شود!»

مؤسس مدرسه روزنامه نگاری جهان

یک بار دیگر می روم به دوران دانشجویی خودم. بعد از اینکه اسم روزنامه نگار را من و «حمیرا» گفتیم. دکتر «فرقانی» خواست تا مابقی بیوگرافی را خودمان بخوانیم. من هم با شوقی وصف ناپذیر بخشی را انتخاب کردم. بخشی که حالا بعد از سال ها باز هم آن را تکرار می کنم. «جوزف پولیتزر از چهره ‌های نامی و مؤثر در تاریخ روزنامه ‌نگاری است؛ هم در مقام روزنامه‌ نگار و ناشر و هم به‌ عنوان مؤسس جایزه پولیتزر؛ که از نظر ارزش اقتصادی و معنوی، همتایی ندارد.»

«پولیتزر به دلیل عشق و علاقه اش به روزنامه ‌نگاری، سال ۱۸۹۲ با پیشنهاد مبلغی پول به «ست لو» رئیس دانشگاه کلمبیا، از او درخواست کرد نخستین مدرسه روزنامه‌ نگاری جهان را پایه‌ گذاری کند؛ ولی او هیچ علاقه ‌ای به این درخواست نشان نداد. با تغییر رئیس این دانشگاه در سال ۱۹۰۲، «نیکلاس موری باتلر» رغبت بیشتری برای ساخت این مدرسه از خود نشان داد؛ ولی این رؤیا عملاً تا بعد از مرگ پولیتزر اجرا نشد. این اسطوره روزنامه ‌نگاری، در وصیت ‌نامه خود، دو میلیون دلار برای دانشگاه کلمبیا در نظر گرفت.»

انتشار کتابی متفاوت

او بار دیگر به انتشار کتاب پرداخت و در سال ۱۹۰۴ کتاب «بررسی آمریکای شمالی» را به پایان رساند که مورد توجه آکادمی روزنامه نگاری کلمبیا در آمریکا قرار گرفت. او در مقدمه این کتاب مانیفست خود را این چنین تشریح کرد: «جمهوری ما در حال رشد با توسعه یا سقوط است!»

مرگی تلخ برای مطبوعات

به بخش های پایانی بیوگرافی می رسم. کمی در کلاس قدم می زنم و به عکس العمل ها که نگاه می کنم باز هم به تفاوت دانشجویان دیروز و امروز پی می برم. با تأسف از این همه بی میلی ادامه می دهم. «جوزف پولیتزر در 29 اکتبر سال ۱۹۱۱ در بندر «چارلستون کارولینای جنوبی» دیده از جهان فروبست و در گورستانی واقع در «برونکس نیویورک» به خاک سپرده شد. یک سال پس از مرگش دانشگاه کلمبیا اقدام به ساخت مدرسه‌ علمی روزنامه ‌نگاری کرد و هنوز هم مدرسه‌ روزنامه‌ نگاری کلمبیا یکی از معتبرترین مراکز آموزش روزنامه ‌نگاری در سراسر جهان محسوب می‌ شود و بسیاری از روزنامه‌ نگاران برجسته در این محل آموزش‌دیده ‌اند.»

وصیت ‌نامه ای مؤثر در تاریخ روزنامه نگاری

شاید وضیت نامه «پولیتزر» بهترین هدیه ای است که برای روزنامه نگاری در جهان به جای مانده. چرا که او در وصیت‌ نامه ‌اش نوشته بود «که هر سال به بهترین ‌های هر حوزه، چهار جایزه به حوزه خبرنگاری، چهار جایزه به حوزه ادبیات و نمایشنامه، یک جایزه برای آموزش و چهار جایزه به‌ صورت بورس خارج اعطا شود.»

از آغاز اعطای جوایز پولیتزر در سال ۱۹۱۷ هیئت نظارت به انجمن جایزه پولیتزر تغییر نام یافت و اکنون تعداد جوایز به ۲۱ جایزه رسیده و موضوعات جدیدی چون شعر، موسیقی و عکس نیز به آن ها اضافه شده ‌است.

«پولیتزر» عاشق روزنامه ‌نگاری بود و این عشق در وصیت ‌نامه ‌اش هم بازتاب یافته ‌است. «من شدیداً به پیشرفت و ارتقای حرفه خبرنگاری علاقه ‌مندم و زندگی ‌ام را در این حرفه سپری کردم و به آن به‌ عنوان حرفه ‌ای بی ‌نظیر نگریستم. معتقدم که اهمیت شگفت آن به ‌خاطر تأثیراتش بر اذهان و افکار عمومی است. مایلم که در جذب جوانان باشخصیت و توانا به این حرفه کمک کرده و همچنین آنانی را که در این حرفه مشغول به کار هستند یاری دهم تا به بالاترین درجات روشنفکری و اندیشمندی و اصول اخلاقی نائل شوند.»

پایان بیوگرافی که می رسد. کلاس کمی شلوغ می شود. همچنان در ذهنم دوران دانشجویی خودم را یاد می کنم که بعد از اتمام کار چقدر استاد را سؤال پیچ می کردیم و او هم با چه اشتیاقی برایمان همه سؤال ها را پاسخ می داد.

به کلاس خودم که بر می گردم تنها به این جمله می رسم «استاد خسته نباشید... برای هفته بعد کاری که نیست انجام بدیم؟!» و من می مانم و این تظاهر کردن ها و این حجم از بی انگیزگی...!

* گزارش: زیبا امیدی فر

* ترجمه بیوگرافی از سایت «www.pulitzer.com»

کد خبر 20101

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha