به گزارش خبرگزاری کردپرس، در بین مرزبانان جمهوری اسلامی ایران، هر گاه بخواهند از اهمیت تک تک مرزداران بگویند، «رضا بهزادی» را مثال میزنند که به تنهایی در لحظاتی خطرآفرین و در حالی که فرماندهان دستور تخلیه پاسگاه و عقبنشینی میدهند، تصمیم میگیرد بماند و یک نفره در مقابل ارتش بعث عراق مقاومت کند.
محمدتقی قاسمی، از بنیانگذاران سپاه ایلام و نویسنده کتاب اطلس نبردهای ایلام، شاهد عینی این ماجرا بوده است که در گفتگو با کردپرس گفت: آشنایی اینجانب با این رزمنده شجاع و دلاور، رضا بهزادی ۲۳ ساله در محور عملیاتی شورشیرین در مهرماه سال ۱۳۵۹ و در آن روزگار مظلومیت و غربت و تنهایی و در نبردی سخت اتفاق افتاد.
او ابتدا توضیح داد: ارتش بعث عراق پس از اشغال و تصرف ارتفاعات میمک و سقوط پاسگاههای نی خضر و هلاله در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ به منظور توسعه جبهه خود و مناطق عملیات اقدام به گسترش عملیات در دیگر محورها کرد. در روزهای اول مهرماه ۱۳۵۹ پیشروی ارتش بعث عراق به منظور تصرف و اشتغال پاسگاه شورشیرین، توسط نفرات ژاندارمری به اطلاع اکبر فرجیانزاده فرمانده عملیات سپاه پاسداران ایلام رسید. آن زمان ما در بین ارتفاعات میمک و سرنی مستقر بودیم. اکبر فرجیانزاده بلافاصله تعدادی از پاسداران به فرماندهی شهید «صمد اسدی» را برای کمک به نیروهای ژاندارمری در محور شور شیرین اعزام کرد که بنده هم یکی از آن افراد بودم.
قاسمی ادامه داد: بعدازظهر بود که ما نیروهای سپاهی به روی ارتفاعات کولگ مشرف به محور شور شیرین رسیدیم و در آنجا شاهد حضور نیروهای ژاندارمری بودیم که از پاسگاه عقبنشینی کرده بودند. صمد اسدی با فرمانده نیروهای ژاندارمری صحبتی داشت و وضعیت منطقه را بررسی کرد. در این حین و در عین ناباوری شاهد گلوله باران دو پاسگاه مرزی عراق بنام پاسگاههای تک تک مشکی و پله کانه از طرف ایران بودیم. ما چون روی ارتفاعات کولگ بودیم کاملا مشرف بر محور شور شیرین بودیم و دید مناسبی روی پاسگاه های عراق داشتیم. صمد اسدی از فرمانده نیروهای ژاندارمری سوال کرد: این واحدی که روی پاسگاههای عراق اجرای آتش میکند کدام واحد از نیروهای ژاندارمری است؟ فرمانده نیروهای ژاندارمری در پاسخ گفت: از ایران غیر از نیروهای ما هیچ واحدی در منطقه نیست و من با تمام نیروهایم از پاسگاه عقب نشینی کردیم و کسی از ما هم در پاسگاه وجود ندارد.
پیشکسوت دفاع مقدس ادامه داد: اما پاسگاههای عراق که محور پیشروی نیروهای عراقی بودند همچنان زیر آتش ادوات ایران بود به طوری که یک لحظه حجم آتش روی نیروهای عراقی قطع نمیشد. در این لحظه صمد اسدی فرمانده نیروهای سپاه تصمیم گرفت که به سمت پاسگاه شورشیرین حرکت کنیم و به نیروها دستور حرکت داد. بعضی از نیروهای سپاهی ابتدا راضی به این کار نبودند و به صمد اسدی گفتند: نیروهای ژاندارمری عقب نشینی کرده و کسی هم در پاسگاه نیست. ماهم هیچ آتش توپخانهای برای پشتیبانی نداریم. اما صمد اسدی قبول نکرد و نیروها را توجیه کرد. تمام بچه ها پذیرفتند که به سمت پاسگاه شورشیرین حرکت کنیم.
جانشین اسبق سپاه ایلام توضیح داد: فاصله پاسگاه شورشیرین تا ارتفاعات کولگ حدود ۵ یا ۶ کیلومتر بود. مقداری از مسیر را با ماشین رفتیم و به ۲ کیلومتری پاسگاه که رسیدیم از ماشین پیاده شده و بقیه مسیر به سمت پاسگاه به صورت ستونی حرکت را ادامه دادیم تا به صد متری پاسگاه شورشیرین رسیدیم. آنجا در عین ناباوری دیدیم که یک نفر در محوطه پاسگاه در حال بهدو به این سمت و بهدو به آن سمت در حال فعالیت شدید است. فرمانده نیروهای ژاندارمری قبل از عقبنشینی ۲ قبضه خمپاره ۱۲۰ را با مهمات کافی برای دفاع در محوطه پاسگاه مستقر و به سمت پاسگاههای عراق تنظیم کرده بود.
قاسمی گفت: صمد اسدی جلوتر از همه بچهها حرکت میکرد. به ۲۰ متری پاسگاه که رسید آن مرزبان را که در محوطه پاسگاه در حال اجرای آتش و شلیک گلوله به سمت نیروهای عراق بود شناخت. بلافاصله گفت: رضا این تو هستی؟ رضا بهزادی بدون اینکه به اطراف خود نگاه کند و یا توجه کند، بدون کوچکترین استراحتی در حال فعالیت و اجرای آتش بود. صمد نزدیکتر رفت و گفت: رضا این تو هستی؟ رضا یک لحظه متوجه حضور صمد در چند متری خود شد و او هم صمد اسدی را شناخت. نگاهی به ما کرد و گفت: صمد این تو هستی؟ هر دو همدیگر را در آغوش گرفتند اما یک مرتبه رضا بیهوش روی زمین افتاد. صمد مقداری آب به صورت رضا ریخت و با تنفس مصنوعی او را به هوش آورد.
نویسنده اطلس نبردهای ایلام ادامه داد: وقتی رضا بهزادی به هوش آمد، اولین جملهای که از دهانش خارج شد، پرسید: پرچم هنوز رو پاسگاه هست؟ همه نیروهای سپاهی و ژاندارمری از این حرف رضا تعجب کردیم که منظور رضا از این حرف چیست؟ نگاه به پرچم پاسگاه شور شیرین کردم که همچنان برافراشته بود اما به فکرم نرسید چرا سراغ پرچم را میگیرد. صمد اسدی به او گفت: بله آقا رضا پرچم روی پاسگاه هست. انگار مطمئن نبود که خودش بلند شد و سرش را به سمت پرچم برگرداند و نگاهی به پرچم کرد. با حالت ناراحتی گفت: من هم همراه نیروهای ژاندارمری از پاسگاه عقب نشینی کردم اما بعد از دور شدن از پاسگاه، یک لحظه ایستادم و به پاسگاه نگاه کردم. چشمم به پرچم افتاد که باد آن را بر فراز پاسگاه به حرکت درآورده بود. احساس کردم پرچم فریاد می کشد مرا تنها نگذارید که اسیر دست دشمن شوم، من امانت ملت ایرانم در دست شما. آن لحظه احساس کردم پرچم دارد حرف میزند و فریاد میکشد که من هویت و تاریخ ایرانم، من را جا نگذارید.
قاسمی افزود: رضا گفت: دلم به حال مظلومیت پرچم سوخت. سعی کردم بچههای ژاندارمری را از عقبنشینی منصرف کنم. هر چه فریاد کشیدم و گفتم به پاسگاه برگردید، متاسفانه کسی گوش نکرد و کسی هم برنگشت. اما من احساس مسئولیت کردم به خاطر امانت ملت ایران و مظلومیت و غربت و تنهایی پرچم برگشتم.
این فرمانده دفاع مقدس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، عنوان کرد: تاریخ دفاع مقدس در از این رشادتهایی است که اگر از فیلمساز یا نویسنده ماهری پشتیبانی شود، میتوان فیلمهایی بزرگ و رمانهایی خواندنی و اثرگذار در حوزه دفاع مقدس مردم ایلام تولید کرد.
نظر شما