من کرد به دنیا آمده و زبانم کردی است، پذیرفتن این چه ضرری دارد؟

سرویس ترکیه - یادداشت گازته دیوار از مصاحبت با آدم های بی آزار و دوست داشتنی دیاربکر درباره HDP، و تجربه کُرد بودن در ترکیه.

هوای بهاری در ریه های دیاربکر جاری شده و انگار تمام دیاربکر برای لذت بردن از این هوای دل انگیز در میدان "سوریچی" جمع شده اند. میدان جلوی مسجد جامع نیز مملو از جمعیت است. پیرمردها با ماسک روی صورتشان روی نیمکت های میدان صف کشیده و سرخوش از آفتاب هستند.
حالا بار این شلوغی روی دوش چایخانه محل است. همه صندلی ها پر شده اند. اینجا پاتوق پیرمردهای محله سوریچی است. اینجا جذابیت های خودش را دارد. تماشای شلوغی میدان سوریچی با نوشیدن چای مخصوص آنجا به جان آدم می نشیند. دانه های چای که روی صورت آب شنا می کنند خبر از تازگی چای می دهند.

من مهمان های روی چایم را با قاشق کنار می کشم. مردی بلند بالا و استخوانی را که با زور عصا راه می رود می بینم و خودم را به سمت جمع دوستان او می کشم و سعی می کنم بشنوم چه می گویند.

نبض دیاربکر توی این میدان می زند. توی این میدان است که خبرهای هر روزه دوره می شوند. خبر بسته شدن [حزب دموکراتیک خلق ها] HDP مدتی طولانی روی نیمکت های همین میدان رد و بدل شده است. انگار که اگر HDP بسته شود یک شبه نه بحران اقتصادی می ماند و نه بحران سیاسی. آیا واقعا اینطور است؟ آیا می شود HDP را محکوم به خاموشی کرد؟ اگر HDP منحل شود مردمی که به آن رای می دادند به که رای خواهند داد؟

هر جوری هست خودم را بی دعوت هُل می دهم توی جمعشان. یکی از آنها صدایش به زور در می آید، پیدا است که در اثر جراحی به تارهای صوتی اش آسیب رسیده است. من دوست دارم بحث را به HDP بکشانم اما آنها شاید به خاطر دوست من که تُرک است نمی توانند راحت حرف بزنند. یکی شان که مرد چاقی است می گوید: «ما همیشه به حزب خودمان رای داده ایم.» در همین حین صاحب چایخانه می رسد و چون من را از پیش می شناسد به آنها معرفی می کند و می گوید که من خبرنگار فلان تلوزیون بوده ام و آنها می توانند به من اعتماد کنند.

یکیشان که لاغر است و پوست سبزه ای دارد می گوید: «آنها نمی توانند HDP را ساکت کنند. این کار برای [حزب عدالت و توسعه] AKP هم فایده ای ندارد. اساسا آنهایی که خواهان بسته شدن HDP اند، طرفداران [حزب حرکت ملی] MHP ای ها هستند.» مرد سبزه رو با یاداوری گذشته، زمانی که [رئیس جمهور ترکیه رجب طیب] اردوغان هنوز با [رهبر MHP دولت] باغچه لی ائتلاف نکرده بود، می گوید: «آن وقت ها اردوغان بهتر بود. از وقتی که قاطی MHP شد خیلی بد شد.»

مردی که صدایش به زور در می آید با فشار دادن دستم سعی می کند چیزی حالی ام کند اما من نمی فهمم. مرد چاق در ادامه می گوید: «ما می رویم رای می دهیم، آن وقت آنها مثل آب خوردن نماینده هایمان را اخراج می کنند. چند هزار نفر می روند با رای شهردار خودشان را انتخاب می کنند آنها برکنارش می کنند.» آن یکی توی حرفش می پرد که «آیا این بی انصافی نیست؟»

دیگران او را با حرکات دست و صورتشان تایید می کنند. آقای سبزه رو گفتگو را به دست می گیرد و می گوید: «ببین، من کُردم. زبانم کُردی است. ما این کشور را با همدیگر بنا گذاشتیم. تو قصه "کوچِرو" را می دانی؟ دوست همرزمش به او خیانت می کند، از پشت بهش خنجر می زند. ما هم یک همچه قصه ای داریم.»

چای ها می رسند و آن سوتر مردهای دیگر هم قاطی گفتگوی ما می شوند. یک از آن دور داد می زند: «حالا اگر بسته شود ما چه کار می کنیم؟ یک حزب جدید می زنیم.» بعد هم رویش را به سمت جاده "غازی" بر می گرداند. یعنی که «بی خود و بی جهت حرف می زنید!»

آقا چاقه می گوید: «از زمان تاسیس جمهوری تا الان هیچ تغییری رخ نداده. فقط ما همدیگر را کشتیم. این آدم کشی ها کی تمام می شود؟ فقط خدا می داند.» این را با اندوهی عمیق می گوید و بعد غمگینانه ادامه می دهد: «در پروسه آشتی وضع داشت بهتر می شد. بعدش به قدیم برگشت. حالا هم که می گویند حزب را منحل کنیم. ما به کی امید ببندیم؟»

آنها از عذابی که حکومت در حقشان روا داشته می گویند. امیدشان را برای همزیستی از دست داده اند اما هنوز هم آرزو می کنند کاش می شد، کاش می شد که با احترام کنار هم زندگی کرد. تحقیری که به کردها روا داشته می شود در مخیله شان نمی گنجد. آقای سبزه رو با اندوه می گوید: «کُرد به دنیا آمده ام، زبانم کُردی است، اگر به این احترام بگذارند برای کی ضرر دارد؟»

آقا چاقه با به یاد آوری دانه به دانه شهردارهای کُردی که عزل شدند و جایشان را آدم های منصوب دولت گرفتند می گوید: «انگار هنوز نفهمیدی موضوع چیست!» و بعد با گفتن یک ضرب المثل ترکی ادامه می دهد: «آنها می گویند "از چوب انبردست، از کُرد هم پاشا در نمی آید!" آنها می گویند شما کُرد هستید نمی توانید شهردار بشوید. یک نفر کُرد کدخدای محله شده حتی آن را هم نمی توانند هضم کنند.»

از آنها می پرسم «شما گرگرلی اوغلو آن نماینده ای را که به زندان انداخته شد می شناسید؟» آقای سبزه رو می گوید: «آنها ظلم بزرگی کردند». هر سه تایشان با هم می گویند: «گرگرلی اوغلو آدم خوبی است.» جالب است که اگر او به زندان نیافتاده بود الان شاید هیچ کدام اینها او را نمی شناختند.

آقایی که صدایش در نمی آید پول چای ها را می دهد و در هجوم چیزهایی که می خواسته بگوید ولی نتوانسته از جایش بر می خیزد. کمی بعد ما هم بلند می شویم. حس می کنم که انگار به آن دوست تُرک زبانم که از استانبول آمده بیشتر از من توجه کردند. وقتی داشتند با هم به زبان کُردی حرف می زدند عذاب وجدان داشتند، هی بر می گشتند و به دوستم می گفتند تو رو خدا ببخشید. آخرش هم گفتند: «ما دیاربکری ها مهمان نواز هستیم. چه کار کنیم خوب؟» بعد هم با هم خندیدند؛ و لاجرم یک مصاحبت بی جار و جنجال بدون تحقیر کردن کسی به آخر رسید.

(نویسنده: ناشناس)
منبع: گازته دیوار

برگردان سرویس ترکیه

کد خبر 7845

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha